درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 220
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 242
بازدید ماه : 691
بازدید کل : 73514
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1



نژاد
نژاد مردم روستای دهرود و کردوان استان بوشهرو...




 

مشاهیر دشتی، به ترتیب تاریخی:

 

 

 

منبع:ویکی پدیا دانشنامه آزاد



یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:مشاهیر,فایز,دشتی,باستان,آثار,محمد خان,, :: 1:37 ::  نويسنده : آرمن کردی

این شهرستان از شمال به استان فارس و از شمال غربی به شهرستانهای تنگستان و دشتستان از جنوب به شهرستان دیر و جم و از جنوب غربی به خلیج فارس منتهی می شود. مساحت این شهرستان ۵۰۰۸ کیلومتر مربع است. از نظر تاریخی، قومی و فرهنگی شهرستان دشتی از جهت تاریخی خود جزیی از منطقه دشتی می‌باشد.

 

بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت این شهرستان ۷۱٬۲۸۵ نفر است.

 

 

گویش مردم شهرستان دشتی گونه‌ای از گویش منطقه دشتی یا دشتی که ریشه در زبان باستان ایران و زبان پهلوی ساسانی دارد و برگرفته از زبان پهلوی است. زبان دشتی خود متفرعات زبان پهلوی جنوب غربی است.


سیل ویرانگر ۱۳۶۵ پس از سه شبانه روز بارش متوالی در بامداد مورخه ۱۱ آذر ۱۳۶۵ بطور کامل تمام روستاهای حاشیه رودخانه مُند را محاصره و در کام خود بلعید.

سیل آذر ۱۳۶۵ بیشینه بده لحظه ای آب در سیل روز ۱۱ آذر ۱۳۶۵ بنابر برخی از منابع ۵۷۵ مترمکعب بر ثانیه و نیز بارش باران به میزان ۱۶۰ میلی متر در یک شبانه روز گزارش شده است. با نگاهی به بده لحظه ای آب می توان به شدت و گستره ی آسیب و پیامدهای ناشی از وقوع سیل مذکور پی برد. وقوع آن پدیده مهیب و مخرب خسارات جانی و مالی فراوانی را در استان بوشهر و در شهرستان دشتی به ویژه در روستاهای مجاور رودخانه مند به همراه داشت به نحوی که بسیاری از روستاها و آبادی های آن زمان خالی از سکنه شده و بعد از گذشت بیش از دو دهه هنوز خاطرات تلخ و دردناک آن در اذهان و حافظه ی تاریخی و اجتماعی مردم آن سامان باقی و آثار خرابی ها و تأثیرات بسیار زیانبار آن بر وضعیت بافت خاک، پوشش گیاهی و اراضی زراعی در مناطق محل وقوع سیل قابل ملاحظه و مشاهده است.


 

زمین‌لرزه ۲۰ فروردین ۱۳۹۲ در این شهرستان که در فاصله ۱۶ کیلومتری شهر کاکی، ۲۷ کیلومتری شهر خورموج (مرکز شهرستان دشتی) و ۹۰ کیلومتری بندر بوشهر کانون این زمینلرزه در شمال شرق شهر کاکی و تقریبا در همین فاصله در شمال غرب شهر شُنبه رخ داد، که شهر کوچک شُنبه و روستاهای تابع آن در بخش شنبه و طسوج بشدت تخریب شدند.

منبع:ویکی پدیا،دانشنامه آزاد



یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:دشتی,دشت,شهرستان,کاکی,خورموج, :: 1:33 ::  نويسنده : آرمن کردی

زبان فارسی در دوران باستان

فارسی باستان گونه باستانی زبان فارسی بوده که دودمان هخامنشی بدان تکلم می‌کردند. نخستین یافته‌های نوشتاری از این زبان، سنگ‌نبشته بیستون است که پیشینهٔ آن به سدهٔ ششم پیش از میلادبرمی‌گردد. دبیرهٔ فارسی باستان، میخی بوده‌است که به نظر می‌رسد در زمان هخامنشی دبیرهٔ رایج در میان هیچ گروهی از مردم نبوده‌است و تنها دبیره‌ای ادبی برای نوشتن سنگ‌نوشته‌ها بوده‌است.درهمین زمان لهجه‌های دیگر ایرانی باستان نیز وجود داشته که پا به پای چهار زبان مهم دوران باستان مراحل تکاملی را می‌پیموده‌است، مانند زبان‌های زبان بلخی، سغدی، پارتی و خوارزمی.

باستان که از آغاز تا فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی، تقریباً از سدهٔ بیستم تا حدود چهارم و سوم پیش از میلاد را دربرمی‌گیرد. از زبان‌های ایرانی باستان چهار گویش آن شناخته شده‌است: مادی، سکایی،اوستایی و فارسی باستان. از زبان مادی و سکایی که یکی در غرب ایران و منطقه فرمانروایی ماد و دیگری در شمال، از مرزهای چین تا دریای سیاه، از جمله بین اقوام پارت و ساکنان سغد، رایج بوده، تنها واژه‌ها و عبارت‌هایی در نوشته‌های دیگران برجای مانده‌است. اما از زبان‌های اوِستایی و فارسی باستان مدارک بسیار در دست است. زرتشت کتاب خود را به زبان اوِستایی نوشته‌است.

خط باستان، خط میخی بوده‌است و به نظر می‌رسد در زمان هخامنشی، خطی رایج در بین هیچ گروهی از مردم نبوده‌است و تنها خطی ادبی برای نوشتن سنگ‌نوشته‌ها بوده‌است که برای نگاشتن اینسنگ‌نوشته‌ها استفاده می‌شده‌است.زبان فارسی باستان از نظر دستوری پیچیده‌تر از نسل‌های بعدی فارسی بوده‌است.

نمونه‌ای از خط پارسی باستان: نام پَیشیاوادا، شهرکی که «محل بایگانی‌ها و متون مقدس» هخامنشی بود، به زبان پارسی باستان (حروف از چپ به راست خوانده می‌شود):

<img src="http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/c2/OldPersian-PA.svg/18px-OldPersian-PA.svg.png" alt="



سه شنبه 24 دی 1392برچسب:زبان,فارسی,دوران,در,باستان,نو, :: 17:2 ::  نويسنده : آرمن کردی

زبان فارسی از شاخهٔ هندواروپایی زیرشاخهٔ هندوایرانی و دستهٔ زبان‌های ایرانی است. پیشینهٔ کهن زبان فارسی به ایران باستان باز می‌گردد. روند تاریخی زبان فارسی را به سه دوره باستان، میانی و نو بخش می‌کنند. زبان فارسی امروزی ریشه در فارسی میانه دارد و فارسی میانه ریشه در فارسی باستان. و فارسی تنها زبان ایرانی است که هر سه دوره تاریخی آن ثبت شده و از آنها نوشتارهایی به‌جا مانده‌است.

خط پهلوی که پارسی میانه با آن نوشته می‌شد. صفحه نخست از کتاب یادگار بزرگمهر.
واژه ایرانشهر، نام رایج برای ایران در زمانساسانیان، به خط پهلوی کتابی.

زبان فارسی به عنوان یکی از گویش‌های قوم و تیره پارس که به جنوب غربی فلات ایران کوچیده بود آغاز شد و با چیره شدن خاندان هخامنش که از این تیره بودند بر سرزمین‌های گسترده‌ای در فلات ایران و پیرامون، فارسی نیز (در شکل آن‌زمان خود یعنی پارسی باستان) زبان چیره و زبان اداری این منطقه پهناور شد. پارسی باستان مانند تمامی زبان‌های هندواروپایی آغازین زبانی بود با دستور زبان پیچیده، و دارای حالت‌های صرفی گوناگون. بسیاری از مردم غیرایرانی‌زبان منطقه وسیع شاهنشاهی هخامنشی نیز به آموختن فارسی روی آوردند و از این تماس‌ها و گسترش‌ها به عنوان یکی از دلایل روند ساده‌تر شدن دستور زبان پیچیده پارسی باستان یاد می‌کنند.

در اواخر دوره هخامنشی پارسی باستان با ساده‌سازی‌های پیوسته به شکل اولیه‌ای از پارسی میانه تبدیل شده‌بود. پارسی در زمان شاهنشاهی اشکانیانتاثیرات گوناگونی از زبان پارتی گرفت اما با چیرگی ساسانیان خود تبدیل به زبان برتر و زبان رسمی و اداری ایران شد و در منطقه وسیعی گسترش یافت. فارسی میانه در مناطقی چون آسیای میانه رفته‌رفته زبان رایج بازرگانان و بعداً زبان دیگر اقشار مردم شد.

در سدهٔ سوم پس از میلاد نوشته‌های نخستین پادشاهان ساسانی به سه زبان ضبط شده‌اند: پارتی، فارسی میانه و یونانی. پارتی زبان فروانروایان اشکانی بود که قلمرو حکومت خود را به‌تدریج از شمال خراسان بر همه ایران گسترش دادند. فارسی میانه زبان فرمانروایان ایرانی ساسانی بود که از ایالت فارس برخاستند، بر پادشاه اشکانی چیره شدند و بر جای او در تیسفون نشستند. در این دوران پارتی در شمال و فارسی میانه در جنوب ایران زبان گفتاری بود.

در چهار سدهٔ فرمانروایی ساسانیان دگرگونی‌های اساسی در وضع زبان در ایران پدید آمد. پارتی دیگر به‌عنوان زبان رسمی برجای نماند و از سدهٔ چهارم به بعد همهٔ کتیبه‌ها به زبان فارسی نوشته شدند.

آرتور کریستنس‌ن، ایران‌شناس نامدار دانمارکی، معتقد است که رواج زبان فارسی در مناطق شمال خاوری فلات ایران ناشی از ایجاد مراکز نظامی در خراسان، به منظور دفاع از قلمرو شاهنشاهی در برابر هجوم ساکنان آسیای میانه بود.

با تسخیر سرزمین باختر (بلخ) به‌دست ساسانیان در سال ۵۵۸ میلادی، فارسی در بلخ به عنوان زبان رسمی جایگزین زبان بلخی شد و به علت این‌که دستور زبان فارسی به مراتب از بلخی ساده‌تر بود مردم این ناحیه به آسانی فارسی را پذیرفتند و این آغازی شد بر گسترش فارسی در آسیای میانه.[

در نیمه شمالی ایران و به‌ویژه خراسان، زبان فارسی از زبان پارتی تأثیر زیادی گرفت و باعث شد تا در این ناحیه گویش تازه‌ای از فارسی (گویش شمالی آن زمان) به‌وجود بیاید که با گویش جنوبی (در پارس و خوزستان و...) تفاوت‌هایی پیدا کرد؛ با انتقال مقر شاهنشاهی ساسانیان به تیسفون و مناطق شمالی، گویش شمالی که در تیسفون رواج بیشتری یافته بود برای تمایز با گویش اصلی منطقه فارس یعنی همان گویش جنوبی، به عنوان فارسی دری (پارسی درباری) نامیده‌شد.

بنابر این، در این زمان به گویش دست‌نخورده‌تر استان فارس، پارسی، و به گویش شمالی‌تر که عناصر زیادی از پارتی را در خود جذب کرده‌بود پارسی دری گفته شد. برای نمونه در حالی که در فارسی (جنوبی) واژه «گَپ» رایج بود در گویش شمالی برای همین معنی کلمه «بزرگ» به‌کار رفت.

در سده هفتم میلادی زبان فارسی زبان گفتاری نیمه جنوبی ایران، از خوزستان تا سیستان بود. در نیمه شمالی ایران فارسی زبان شهرها و زبان رسمی بود ولی پارتی هنوز در روستاها زبان گفتاری ساکنان بود. در بلخ نیز فارسی زبان رسمی نوشتاری و در حال گسترش به عنوان زبان گفتاری در جامعه بود. فارسی در این دوره در سغد و خوارزم تبدیل به زبان میانجی و بازرگانی شده‌بود.

بر اثر این روندها، زبان پارتی در همان دوره پیش از اسلام از خراسان بزرگ رخت بربست و جای خود را به فارسی (میانه) داد و عرب‌ها پس از حمله به ایران زبان فارسی دری را به عنوان زبان تماس با مردم محل برگزیدند و سربازان حملات اسلامی به شرق همین زبان فارسی دری را با خود در مناطق دوردست‌تری در آسیای میانه گسترش دادند.

منبع:wikipedia.org



سه شنبه 24 دی 1392برچسب:پیشینه,زبان,فارسی,بوشهر, :: 16:59 ::  نويسنده : آرمن کردی

زبان پارسی با اینکه یکی از ارکان اصلی هویت ایرانی است و به عنوان زبان ملی و رسمی ایران شناخته شده‌است، ولی هویتی بسیار فراتر از فلات ایران دارد. و به همین دلیل عصر ارتباطات و دهکده جهانی آنرا آسیبپذیر نمی‌کند. فارسی از حدود سال ۱۰۰۰ میلادی تا ۱۸۰۰، زبان میانجیبخش بزرگی از غرب و جنوب آسیا بود.[ به عنوان نمونه پیش از استعمار هند توسط انگلیس، در زمان حکومت گورکانیان در هند، که ادامه دهنده امپراتوری تیموریان در هند بودند، فارسی زبان رسمی این امپراتوری وسیع بود. یا نقل می‌کنند که وقتی که شاه اسماعیل صفوی در ابتدای یکی از جنگ‌های خود قطعه شعری به زبان ترکی آذربایجانی برای پادشاه عثمانی فرستاد، پادشاه عثمانی شعری فارسی را در جواب او، برای شاه اسماعیل پس فرستاد.]زبان فارسی جدا از اینکه زبان اصلی و یا زبان دوم مردم سرزمین ایران با قومیت‌های مختلف بوده‌است، نفوذ بسیاری در کشورهای مجاور خود همچون هند وعثمانیداشته‌است. و در دوره امپراتوری گورکانیان زبان فارسی در هندوستان زبان رسمی اداری و نظامی بوده‌است و در کنار نفوذ زبان فارسی، نفوذ فرهنگ ایرانی هم در فرهنگ‌های دیگر دیده می‌شود و به طور مثال در امپراتوری گورکانیان در کنار دین اسلام، فرهنگ ایرانی جزو سرلوحه‌های فرهنگی‌شان بوده‌است.

این نفوذ فرهنگی تا به آن حد است که ریچارد نلسون فرای، استاد بازنشسته دانشگاه هاروارد معتقد است که «... عربها دیگر نقش ایران و زبان فارسی را در شکل‌گیری فرهنگ اسلامی درک نمی‌کنند. شاید آنان آرزو دارند که گذشته را فراموش کنند، ولی با این کار آنها ریشه‌های معنوی، اخلاقی و فرهنگی خودشان را حذف می‌کنند.».

در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، زبان‌های یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایهٔ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد.

زبان فارسی پس از عربی زبان دوم اسلام است و امروزه هم گروندگان به اسلام در چین و دیگر نقاط آسیا فارسی را به عنوان زبان دوم متون اسلامی پس از عربی می‌آموزند.در میان سه زبان اول جهان است. دامنه واژگان و تنوع واژه‌ها در فارسی هم‌چنین بسیار بزرگ و پرمایه‌است و یکی از غنی‌ترین زبان‌های جهان از نظر واژه‌ها و دایره لغات به‌شمار می‌آید. در کمتر زبانی فرهنگ لغاتی چون دهخدا (در ۱۸ جلد) و یا فرهنگ معین (در ۶ جلد) دیده می‌شود.

امروزه به‌جز صدها کانال رادیویی و تلویزیونی داخلی کشورهای فارسی‌زبان، بسیاری از رسانه‌های بزرگ جهان هم‌چون بی‌بی‌سی، صدای آمریکا، یورونیوز، صدای آلمان (دویچه‌وله)، رادیو فرانسه، نشنال جیوگرفیک، صدای روسیه، رادیو اسرائیل و رادیو بین‌المللی چین،العربیه و غیره به زبان فارسی برنامه دارند. و ده‌ها کانال ماهواره‌ای و اینترنتی به پخش برنامه به زبان فارسی مشغول‌اند، و فارسی از زبان‌های قابل انتخاب در گوگل، جی‌میل و بسیاری از دیگر ابزارهای ارتباطی است. فارسی هم‌چنین جزو چند زبانی است که در بسیاری از دانشگاه‌های اصلی جهان به عنوان رشته تحصیلی در مقطع کارشناسی و بالاتر ارائه می‌شود و بسیاری از دانشگاه‌ها نشریاتی به فارسی یا در مورد زبان فارسی دارند.

منبع:wikipedia.org



سه شنبه 24 دی 1392برچسب:جایگاه,زبان,فارسی, :: 16:57 ::  نويسنده : آرمن کردی

زبان پارسی نو در طول تاریخ و در پهنه‌های مختلف جغرافیایی نام‌های متفاوتی داشته و دارد. این زبان بصورت رسمی در ایران به نام پارسی، درافغانستان دری، در تاجیکستان به نام تاجیکی و در ازبکستان به نام فارسی مشهور است. اگرچه مردم فارسی زبان افغانستان همچنان زبان خود را پارسی می‌نامندزبان فارسی در بحرین نیز نام عجمی دارد. در ترکیه عثمانی که زبان پارسی دارای جایگاهی ادبی بود نام پارسی برای آن کاربرد داشت. در هند به زبان پارسی، فارسی می‌گویند. فارسی زبانان در گذشته واژگان دری و پارسی را نیز برای این زبان بکار می‌بردند و فارسی که معرب پارسی است. در کشور ایران نام این زبان در سراسر کشور پارسی است.[ در زبان عربی کلاسیک بویژه قرن‌های نخست دوره اسلامی به زبان پارسی لسان العجم یا زبان عجم و به ایرانیان عجمی و بندرت عجمو می‌گفتند. بطور نمونه در تفسیر الضحاک آمده‌است منظور قرآن از عجمی سلمان فارسی است.

منبع:wikipedia.org



سه شنبه 24 دی 1392برچسب:پیشینه,نام,زبان,فارسی, :: 16:56 ::  نويسنده : آرمن کردی

فارسی یکی از زبان‌های هندواروپایی در شاخهٔ زبان‌های ایرانی جنوب غربی است که در کشورهای ایران، افغانستان، تاجیکستانو ازبکستانبه آن سخن می‌گویند. فارسی زبان رسمی کشورهای ایران و تاجیکستان و یکی از دو زبان رسمی افغانستان (در کنار زبان پشتو) است.

فارسی را پارسی نیز می‌گویند. زبان فارسی در افغانستان به طور رسمی دری و در تاجیکستان تاجیکی خوانده شده‌است

در ایران زبان نخست بیش از ۴۰ میلیون تن فارسی است (بین ۵۸٪ تا ۷۹٪). فارسی زبان نخست ۲۰ میلیون تن در افغانستان، ۵ میلیون تن در تاجیکستان، و در ازبکستان حدود ۷ میلیون است. زبان فارسی گویش‌ورانی نیز در هند و پاکستان دارد (نگاه: زبان فارسی در شبه‌قاره هندوستان). با توجه به رسمی بودن زبان فارسی در ایران، افغانستان و تاجیکستان و تسلط گویشوران سایر زبان‌ها بدان به عنوان زبان دوم روی هم‌رفته می‌توان شمار فارسی‌گویان جهان را حدود ۱۱۰ میلیون تن برآورد کرد زبان فارسی چهاردهمین زبان پرکاربرد در محتوای وب است

گرچه فارسی اکنون زبان رسمی پاکستان نیست، پیش از استعمار انگلیس و در زمان امپراتوری گورکانی (به فرمان اکبرشاه)، زبان رسمی و فرهنگیشبه‌قاره هند بوده‌است. زبان رسمی کنونی پاکستان (اردو)، که «اسلامی‌شده»ی زبان هندی است، بسیار تحت تأثیر فارسی بوده‌است و واژه‌های فارسی بسیاری دارد. به طوری که تمامی کلمات سرود ملی پاکستان به جز یک حرف اضافه از کلمات مشترک با زبان فارسی تشکیل شده‌است.

زبان پارسی از سرزمین پارس در حدود استان امروزی پارس در جنوب ایران سرچشمه گرفته‌است و در زمان ساسانیان در دیگر سرزمین‌های ایرانی گسترش زیادی یافت به‌طوری‌که در جریان شاهنشاهی ساسانیان، زبان فارسی میانه و گویش‌های آن در خراسان بزرگ جایگزین زبان‌های پارتی وبلخی شد و بخش‌های بزرگی از خوارزمی‌زبانان و سغدی‌زبانان نیز فارسی‌زبان شدند.]نقاط ایران بازگشت.

منبع:wikipedia.org



سه شنبه 24 دی 1392برچسب:زبان,فارسی,پارس,فارس,, :: 16:52 ::  نويسنده : آرمن کردی

موسیقی و ترانه هاي بوشهر را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که با فرم آزاد

(متر آزاد) اجرا میشده اند که اکثرا "شروه" نامیده شده اند و به طور کلی پریودي را که

در موسیقی عبارت از مطلب مستقل و به اتمام رسیده اي که عملا شامل 8 میزان

بوده تشکیل میداده است (که در موسیقی هاي غیراروپایی به ندرت میتوان پریودي را

پیدا نمود که شامل 8 میزان باشد) که به وسیله ي سکوت هاي طولانی از هم مجزا

میشوند و معمولا به هر پریود یک بیت تعلق میگیرد. در این آوازها، ملودي که انحناي

مشخصی را داراست ابتدا نقطه ي اوجی را در حرکت خود هدف قرار میدهد و این اوج

نسبت به صداي پایانی، اکثرا صداي پنجم (که در موسیقی به معناي آن است که از نت

آغازین پنج نت و یا سه پرده و نیم فاصله دارد) و گاهی استثناء یک اکتاو (که به

مجموعه ي هفت نت مثل دو  ر می  فا سل  لا  سی با تکرار نت اول دو) را

تشکیل میدهد ساخته شده اند. و تقریبا تمام پریودها از این شکل پیروي میکنند. گرچه

گاهی اوقات در جزییات نسبت به هم تفاوت دارند.

"شروه"، یا دو بیتی هاي محلی که اکثرا با آوازي به فرم آزاد خوانده میشده اند داراي

قدمتی بس طولانی است و مناطق دشتی، دشتستان و تنگستان را موطن اصلی آن

میدانند.

"شروه تنها به آواز محلی دشتی ٬ دشتستانی و تنگستانی گفته میشود که براي خواندن

( آن از ترانه هاي فایز دشتی و گاه دوبیتی هاي هم وزن آن استفاده میشود." ( 1

موسیقی "شروه" با مقدمه اي شروع میشود که متن اشعار آن از مولوي است. متن

اکثر ترانه هاي بوشهر و اطراف آن امروزه از اشعار دو شاعر معروف محلی به نام زایر

محمدعلی معروف به "فایز" که در "کردوان" در بخش دشتی میزیسته و احتمالا در سال

1911 وفات یافته و شاعر دیگري به نام "سید بهمنیار" ملقب به مفتون که او نیز در

بخش دشتی "بردخون" میزیسته استفاده میشود.

تاریخ موسیقی بوشهر مانند دیگر شهرهاي سرزمین مان ایران تا زمان کمی قابل

تعقیب و بررسی است و موسیقی مذهبی بویژه موسیقی اي که در ایام سوگواري در

بوشهر انجام می پذیرفت اهمیت بیشتري نسبت به موسیقی محلی داراست و آوازهاي

شام غریبان در بوشهر، خورموج و کنگان از یک بستر سرچشمه میگیرند.

بی گمان بوشهر و موسیقی اش را بدون حضور اشعار فایزدشتی نمیتوان بررسی کرد. در

بوشهر و اطراف آن فایز دشتی جزیی از زندگی روزمره مردمی است، دو بیتی ها و

شیفتگی شعر وي که از ویژگی ژرف احساسی اوست، او را از تمامی شاعران روستایی

مجزا میسازد.

پانویس:

1 نقل از منوچهر آتشی شاعر و نویسنده

 منبع( فایز دشتی از مجتبی سعیدی)



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:شروه,فایز,دشتی,بردخون,چ,ج,ح,خ,ه,ع,غ,ف,ق,ث,ص,ض,ش,س,ی,ب,ل,ا,ت,ن,م,ک,گ,پ,, :: 18:12 ::  نويسنده : آرمن کردی

اسم اصلی او محمدعلی کردوانی (دشتی)است.در کودکی پدر خود را از دست داد اما

مادرش همه ی توان خود را برای تربیت فایز جوان به کار برد.چون فایز به جوانی رسید

کمر بر خدمت مادر پیر وفرتوت خود بست.

بیشتر دوران جوانی فایز به خدمت مادر گذشت مادر نیز تنها می توانست در حق

فرزندش دعا کند.همه وقت از خدا می خواست تاپسر ش را با حور و پری دمساز گرداند.

فایز از همان دوران کودکی چوپان بود در آن ناحیه که او گوسفندانش را به چرا می

برداستخری بود. در ظهری داغ تصمیم گرفت تا گله را به آن آبگیر ببرد تا گوسفندان

سیراب شوند.

همان طور که می رفت از دور چند نفر را دید که در آب شنا می کردند. کم کم واضح تر

دید نزدیک تر آمد وپشت درختانی که در آن حوالی بود پنهان شد. همان طور که آنان را

نظاره می کردفکری به شوخی از ذهنش گذشت.دست دراز کرد و لباسی را که متعلق به

یکی از شناگران بود برداشت. پریان شناگر که وجود غریبه ای را حس کردندشتابان از آب

بیرون آمدند جامه بر تن کردند وگریختندجز آن که لباسش را چوپان شوخ ربوده بود.

پس همان طور در آب ماند.

گفت وشنود پری و فایز جالب است.پری گفت:من از پریان هستم . ما را با انسان کاری

نیست جامه ام را بده در عوض هر آن چه بخواهی به تو می دهم.

فایز گفت:تنها به شرطی جامه ات را میدهم که همسری مرا قبول کنی!پری التماس

کردکه چیزی از زر و مال بخواهد اما فایز نپذیرفت.

پری که چاره نمی دید گفت پس من هم شرطی دارم.

فایز گفت:شرط تو چیست؟

پری گفت از این پس هر رفتار عجیبی از من دیدی فراموش کنی و به کسی چیزی نگویی.

فایز پذیرفت و زندگی آن دو شروع شد.

زمان گذشت تا آنها صاحب دو فرزند شدند.

فایز در اوج خوشبختی بودکه ناگاه خار اندوهی توانسوز به قلبش خلید. در شامگاهی

مادرش چشم از جهان فرو بست.

دوستان و آشنایان به تسلیت گویی آمدند در همین حال فایز دیدکه پری پرید ودر

طاقچه ی اتاق نشست و این حرکت عروس مادر شوهر مرده خنده ی همگان را

برانگیخت.

فایز با دیدن این صحنه شرمسار شد . اما بنابر قولی که به پری داده بود هیچ نگفت.

آن شب گذشت و روز بعد در مراسم تشییع جنازه هنگام برداشتن جنازه و بیرون بردن

جسد مادر پریزاد ناگهان با صدای بلند شروع به خنده کرد، به طوری که توجه همگان را

برانگیخت.

این بار نیز عرق شرم و خجالت بر پیشانی فایز نشست، اما هیچ نگفت. تحمل می کرد

بنابر قولش.

بالا خره مادر را به خاک سپردندو فایز که گویی همه ی زندگی از کف داده بود با چشمانی

اشکبار به خانه آمد و زانوی غم بغل گرفت.

اما روز بعد حادثه ای دیگر رخ دادکه فایز را تا همیشه آواره کرد.

فایز پس از نماز ظهر دید که گرگی درنده آمد و وارد اتاق شد. پری بلافاصله یکی از

فرزندانش را به گرگ داد. گرگ گلوی طفل را درید و با خود برد.

اندکی بعد دوباره ظاهر شد پری این بار طفل دیگرش را به گرگ سپرد.

اینک فایز به اوج جنون رسیده بود. از یک سو غم از دست دادن مادر واز سوی دیگرربودن

دو کودکش توسط گرگ که پری آنان را با دست خود به حیوان سپرده بود و از دیگر سو

قولی که به پری داده بود.

قرارش را زیر پا گذاشت و از او پرسید:

تو به هنگام مرگ مادرم در طاقچه نشستی و مردم را خنداندی،مرا شرمنده کردی.

به هنگام تشییع جنازه قهقهه سر دادی و باز شرمسارم کردی. این ها را من ندیده

گرفتم.

اما سپردن بچه ها به گرگ دیگر چه ماجرایی بود؟ باید به من بگویی چرا جگر گوشه

هایم را به دامان مرگ سپردی؟

پری خیره به چشمان فایز نگریست . دیگر همه چیز تمام شده بود. پیمان آن دو

شکسته شده بود دیگر ادامه ی زندگی برایشان ناممکن بود.

پری گفت اکنون که پیمان شکنی کردی بگذار به تو بگویم:

اولاً: رفتن من روی طاقچه به این دلیل است که وقتی کسی می میرد اطراف او و همه

جا گرداگرد او را خون می گیرد . چون من پاک و مطهر هستم رفتم روی طاقچه که

ناپاک نشوم وشما انسانها از درک آن عاجزید.

ثانیاً : چون مرده را حرکت می دهند اعمال نیک و ثواب هایش پیشاپیش جنازه توسط

فرشتگان حمل می شود و چون مادر تو در تمتم زندگی اش ، یک قص نان و یک لنگه

کفش خیرات داده بود خنده ام گرفت.

ثالثاً: گرگی که فرزندان تو را برد برادرم بود که می خواست از آن ها پری بسازد.

فایز دیگر هیچ نگفت.

پس از خواندن نماز عصر دید که هر دو فرزندش باز آمده اند.اما پریزاد از در دیگر خارج

شد و رفت.......

دیگر تا آخر عمر فایز آشکار به چشمان شاعر شوریده حال نشد . فایز تا آخرین لحظات

زندگی در غم دوری پری سوخت

 منبع( فایز دشتی تالیف مجتبی سعیدی)



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:داستان,فایز,و,پری,1, :: 17:29 ::  نويسنده : آرمن کردی

روایتی دیگر چنین می گوید که فایز دشتی در ایام جوانی بر اثر اختلاف با روئسای

روستای کردوان دشتی از آنجا تبعید می شود و به نا چار راه "شُنبه " (یکی از روستاهای

شهرستان دشتی) را در پیش میگیرد که عمه اش در آنجا ساکن بوده . از قضا پس از

چند مدت توقف در روستای شنبه به مرض حصبه دچار میشود . عمه اش برای اینکه

دیگران از این بیماری مصون و در امان باشند ٬ فایز را به قلعه ای ویران و متروک دور از

شنبه میفرستد و کنیزی را واسطه قرار می دهد که هر روز و شب غذا و آب و سایر

مایحتاج را برای فایز ببرد . چند شبانه روز اینکار تکرار می شود . شبی از شب ها که فایز

چشم به راه کنیز می نشیند ٬ سه زن را میبیند که بسویش می آیند . سه زن زیبا ٬ سه

حور ٬ سه پری پیکر ٬ سه زن که با دیگر زنان تفاوت فاحش دارند ٬ اما فایز هرگز آنها را

ندیده است و نمی شناسد . زنان در نزد فایز می نشینند اما ساکت و خاموش ٬ و فایز

هم که مات و مبهوت مانده قدرت تکلم ندارد . از چشمان فایز وحشت می بارد . اما

این وحشت ادامه نمی یابد ٬ هنگامی که می بیند یکی از زنان دستمالی را باز می کند

که در آن سه سیب و سه انار و سه به گذاشته و در پیش فایز می نهند ٬ بی هیچ

گفتگویی و هر سه ناگاه ناپدید می شوند و فایز را در بهتی باور نکردنی و عمیق باقی

میگذارند . دیگر شب که فرا می رسد به گونه معمول فایز در انتظار کنیز و رسیدن

شام بسر می رود که ناگاه دونفر از زنان شب پیشین با دستمالی در دست هویدا می

شوند . باز هم سکو ت است و خموشی که حاکم بر پیرامون فایز است . هنوز کنیز

نیامده و فرصتی که آنان دو سیب ٬ دو انار و دو به را به فایز بدهند . نگاه فایز توام با

بهت است و تعجب و یاري سخن گفتن را ندارد . ٬ چرا که چنین پریرویانی را تا کنون

ندیده ٬ تنها در افسانه ها خوانده است و در قصه ها شنیده ٬ نگاه او نگاهی است که

نور عشق و دلدادگی از آن ساطع است . سوم شب فرا میرسد ٬ شب سرنوشت ٬ شب

شور و التهاب ٬ شب اضطراب و اخذ تصمیم ٬ فایز دیگر به کنیز و شام نمی اندیشد .

هر چه در سر دارد فکر دلداده است و قصه دلدادگی وشیدایی . و انتظار به پایان میرسد

زمانی که می بیند باز هم همان دو زن ٬ همان دو پریرو ٬ پریرویان شب پیشین ٬ با

دستمالی در دسش ظاهر میگردند . اما فایز هم از برکت معجزه عشق و شیدایی

نیرویی یافته و تاب گفتاري . فایز دیگر آن فایز بیمار و مبهوتی نیست که توان و یاري

گپ زدن را نداشته باشد . می خواهد از این بازي آگاه شود . می خواهد عشق خود را

بنمایاند . اما چگونه ؟ براي یک روستایی ساده دل و محبوب کارساده اي نیست با

پریرویی و پریزادي به گفتگو نشستن ٬ آن هم از عشق سخن به میان آوردن . ولی چاره

چیست ؟ باید در کار عشق دریادل بود و دل به دریا زد . باید از جان مایه گذاشت و بی

ترس و وحشتی پیش رفت .

٬

خنجر ٬ تیر ٬ وحشت ٬ آب و آتش چیزهایی نیستند که جلوي

عشق را سد کنند و مانع پیشرفت آن شوند . فایز تحمل خود را از دست می دهد و

قضیه را جویا می شود و علت این عیادت ٬ سبب این رسیدگی و محبت را ٬ راز این

دوستی را می خواهد بداند . اما فایز به احساسی تازه دست می یابد ٬ احساسی که قوت

قلب برایش به ارمغان می آورد . از نگاه پري کوچکتر ٬ از چشمان آن دختر زیبارو ٬ آن

پریزاد احساس میکند که عشقی دوسره و دوجانبه در حال تکوین است . عشقی که

پایانش نامعلوم است .

آن که بزرگتر است ٬ آنکه مادر است ٬ دستمال را باز می کند که در ان یک سیب ٬ یک

پریشب ما سه نفر بودیم که به » : انار و یک به است و جلو فایز میگذارد و می گوید

دیدارت آمدیم تا تو را شفا بخشیم . هر دو از دختران منند . آن که پریشب با ما بود ٬

دختر بزرگم بود که دیشب او را به خانه شوهر فستادم و این یکی دختر کوچک من است

که به تو دل باخته است و چون ار نیت تو آگاهیم ٬ آمده ام تا او را به رسم پریان به

عقد و ازدواج تو در آورم اما به یک شرط و آن این است که هرگز این راز را با آدمیزادي

در میان نگذاري که اگر پیمان بشکنی و راز ما و دختر را با کسی در میان نهی با تو قطع

. « پیمان کنیم و تنهایت گذاریم

فایز عهد میبندد که داستان را با کسی در میان ننهد و راز را برملا نسازد . همان شب

ازدواج فایز با پریزاد سر میگیرد . از سویی کنیز هر چه خوراک براي فایز می آورد دست

نخورده آن را برمیگرداند و این موضوع کنجکاوي نزدیکان و بستگان فایز را بر می انگیزد

. دو هفته از عروسی آنان می گذرد . به ناچار عمه فایز و سایر خویشاوندان در اندیشه

چاره می افتند و به نزد او می آیند و سبب را جویا می شوند ٬ علت نخوردن غذا را و

علت بهبودي یافتن بی هیچ دارویی . فایز سکوت را شایسته تر می داند ٬ اما اصرار است

آخه تو که نه پري هستی ٬ نه » . و پا فشاري ٬ همه می خواهند از این راز آگاه شوند

فرشته و نه دیو ٬ از خاکی نه از آتش ٬ تو به آب و غذا احتیاج داري چرا غذا نمی خوري

و باز هم سکوت است و خموشی . قرآن می آورند و فایز را به قرآن سوگند می «؟

پس بی شک شما به فکر نابودي و زوال » : دهند که ماجرا را بازگو کند ٬ فایز میگوید

ما تو را » : جواب میدهند که . « منید و گر نه در دانستن این راز اصرار نمی کردید

دوست داریم و در اندیشه نابودي تو نیستیم ٬ با این حال می خواهیم از قضایا با خبر

شویم ٬ ما میخواهیم بدانیم که تو با چه کسی رابطه برقرار کرده اي یا عاشق چه کسی

مرا بحال خود واگذارید ٬ » : و فایز که قرآن را در پیش خود میبیند می گوید «؟ هستی

بدانید که گفتن همان است و بدبختی و هلاکت من همان . شاید هم بین من و پري

و بدین طریق فایز عشق و رابطه «؟ رابطه اي و عشقی باشد . شما را با آن چه کار است

خود را برملا می سازد و آشکار می کند . اما خود می داند که قصه عشق او با پري پایان

می پذیرد و دیگر پریزاد را نخواهد دید و پري او را نخواهد پذیرفت و او ماند و باري و

کوهی از اندوه و غم که گفته است :

جمعی نیز می گویند که روزی فایز برای انجام کاری و دادوستدی به بندر بوشهر می رود و

تصادفا" چشمش به ترسازاده ای زیباروی و دلربا که در بالکن کلیسایی یا عمارتی

ایستاده است و بیرون را تماشا می کند می افتد و در دم بدو دل می بازد . گویا فایز

چند بار از آن محل عبور می کند و با آن ترسا زاده دیداری تازه . بعید نیست که فایز

باب گپی هم با او باز کرده باشد و دختر عیسوی هم از چهره مردانه و دوست داشتنی و

موهای جوگندمی فایز جوان و قوی بدش نیامده و جواب او را داده باشد و یا نه به

خاطر عشق و دوستی بلک هب خاطر انسانیت و یا حتی ترحم و یا صفا و صداقت

روستاییش بافایز سخنی رد و بدل کرده باشد . فایز او را به منزله بتی می بیند و حاضر

می شود که به خاطرش از همه چیز خود حتی از دین و ایمانش بگذرد ٬ ولی به علل

گوناگون از جمله اختلافات مذهبی و طبقاتی نمی تواند به وصال معشوقه برسد .

و به ناچار آزرده دل و مایوس راه دشتی را پیش می گیرد و پسین گاه به چغادک میرسد

٬ پشیمان از ترک دیار یار به استراحت می پردازد .

منبع(فایز دشتی از مجتبی سعیدی)

 



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:داستان,فایز,دشتی,و,پری,3, :: 17:29 ::  نويسنده : آرمن کردی

گویند فایز دشتی در جوانی به پریزادی زیباروی دل میبندد و در پنهانی با او رابطه

عاشقانه برقرار می کند . فایز عهد می بندد که این سر و رابطه نهانی را فاش نسازد و با

کسی در میان نگذارد .از قضا روزی مشاجره ای در میگیرد بین فایز و زنش که کم و بیش

از ماجرا با خبر می شود ، وصف معشوقه پریزاد خود را میکند :

تو خوبی او ز خوبی بی نیاز اسست

تو سروي آن پري رخ سروناز است

مرنج از راستی دلدار فایز !

تو بازي آن نکو رخ شاهباز است

پریزاد که از این رویداد آگاه میشود ، از فایز روگردان شده و هر چند فایز التماس و لابه

میکند معشوقه به نزدش برنمی گردد ، اگر چه دوری و ترک فایز برایش مشکل و طاقت

فرسا بوده است .

به هنگام و داع آن لاله رخسار

به مژگان ریخت بر گل ژاله بسیار

به گریه گفت "فایز عهدت این بود

شکستی عهد و پیمانت به یکبار ؟"

و فایز در فراقش میگوید :

اگر دورم من از تو اي پریزاد

فراموشم مکن زنهار، زنهار!

همان عهدي که با تو بست فایز

وفادارم اگر هستی وفادار

بتا ختم رسل پیغمبري شد

به من روشن صفات دلبري شد

دو مثقال دلی که داشت فایز

به تاراج سر زلف پري شد

گروهی دیگر بر آنند که روزی فایز جوان در بیشه زاری ناگهان با پریزادی روبرو می شود و

سخت بر او دل میبندد و دنبالش می کند . پریزاد با فاصله ای کم پیشاپیش فایز راه می

رود ٬ فایز هر چه شتاب می کند و به سرعت راه میرود نمی تواند به پری دست یابد و

پری نیز با فاصله بسیار کمی سرعت و فاصله خود را زیادتر می کند تا از دید فایز دلباخته

ناپدید می شود . ولی همین دیدار کم کافی بود که فایز را برای همیشه شیداو عاشق

کند

فایز دشتی تالیف مجتبی سعیدی. منبع

 



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:فایز,داستان,پری,2,و,, :: 17:29 ::  نويسنده : آرمن کردی

1: دکتر سید جعفر حمیدی در کتاب فرهنگنامه بوشهر

2: عبدالمجید زنگویی در کتاب ترانه های فایز که جامع ترین کتاب در مورد زندگی و

به « ترانه های فایز » شعر فایز است و در همه ی کتابفروشیهای کشور تحت عنوان

کوشش عبدالمجید زنگویی یافت میشود.

3: علی باباچاهی در کتاب شروه سرایی در جنوب ایران

4: دکتر سید احمد کازرونی در کتاب بوشهر شهر آفتاب و دریا

5: مصطفی فخرائی در کتاب فایز دشتی

6: دکتر مشایخ و قاسم یاحسینی در کتاب فایز دوبیتی سرای جنوب

2: منوچهر آتشی در چند شعر به یاد فایز

که اتفاقا این اندیشمندان بیطرف بوده

و هیچ کدام اهل دشتی نیستند و با اینکه

فایز متعلق به همه ی استان بوشهر است

همگی آنها متفق القولند که فایز تولد و وفاتش

در دشتی بوده ، در دشتی زندگی کرده و حقیقتا فایز دشتی است. در ضمنی که به فرهنگ و

ادب همه ی مناطق استان بوشهر احترام میگذاریم.



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:تالیف,درباره,فایز,کردوان,دشتی, :: 17:22 ::  نويسنده : آرمن کردی

عرفان و تصوف عمیقترین و استوارترین پایه ادبیات راستین و جاودانى کلاسیک مارا

تشکیل مى دهد و بدون اغراق اگر عرفان رااز ادبیات کلاسیک خود جدا سازیم، جزتنى چند

از قبیل فردوسى، خیام، نظامى، ناصر خسرو، عبید زاکانى و تعداد انگشت شمار دیگر

باقى و جاودانه نمى ماند. عرفان بر اکثر شعراى بزرگ ما اثرى ژرف گذاشته که غیر قابل

انکار است. در ترانه هاى فایز نیز که سرتاسر داستان شور و شیدایى است و حکایت

سودازدگى، گهگاهى با چشم اندازها رگه هاى ناب عرفانى رو برو مى گردیم که تا اعماق

روح بشرى اثر مى گذارد، که بى شباهت به کلام بزرگان دنیاى عرفان نیست ؛ اما نه آن

عرفانى است که از ماوراء الطبیعه سرچشمه گرفته باشد، بلکه از ظلم و جور طبیعت

است که بر این مرز و بوم مى گذرد. وقتى که مى سراید:

به سیر باغ رفتم باختم من

نظر بر نوگلى انداختم من

الهى دیده فایز شود کور

که دلبر آمد و نشناختم من

که غزل معروف حافظ را به یاد خواننده مى آرد.

سالها دل طلب جام جم از ما م ىکرد

آنچه خود داشت زبیگانه تمنا م ىکرد

گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود

طلب از گمشدگان لب دریا مى ک رد

.......

بى دلى در همه احوال خدا با او بود

او نمى دیدش و از دور خدایا مى کرد

.....

و زمانى که به بى وفایى جهان متوجه مى شود و به دوستان نیمه راه و به رنج و زحمت

دنیاى فانى، صدا سر مى دهد:

بیا جانا که دنیا را وفا نیست

جوى راهت در این محنت سرا نیست

دراین ره هر چه فایز دیده بگشود

زهمراهان اثر جزنقش پا نیست

گاهى با شوریدگى از نگونبختى خود سخن مى راند:

تو که ملاى قرآن خوانى اى دل

تو که درد دلم مى دانى اى دل!

به بخت مردمانى شیخ و ملا

به بخت فایزت نادانى اى دل!

و زمانى که سراسیمه به دنبال جان جانان مى گردد و جویاى آب حیات مى شود، چه

خوب سرگردانى و حیرانى خود را و انسان را باز گو مى کند:

سراغ جان جانان از که پرسم؟

نشان ماه کنعان از که پرسم؟

چو اسکندر به ظلمت رفت فایز!

گذار آب حیوان از که پرسم؟

و یا:

چو آمد فکر یار اندر ضمیرم

بسوزد خرمن ماه ازنفیرم

نه فایز پیرعمر ماه و سالست

غم هجران جانان کرده پیرم

و باز هم از هجران فریادها دارد و چه سوزناک و اندوهگین:

خبر دارى به من هجران چهاکرد؟

دلم را ریش و جانم مبتلا کرد

زمردم عشق تو پوشیده فایز

ولى شوق تو رازش بر ملا کرد

فایز دلى آگاه دارد و دل آگاه و با خبر را چه نیاز است به پیغام و نوید:

دل آگه چه محتاج بریداست؟

چه حاجتمند پیغام نوید است؟

خبر از حال فایز یار دارد

چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟

و گاهى شوریده وار مى سراید که شوریده شیدا یاشیداى شورید خیال یار را برایش

بسنده است و دیگر هیچ و این خود باز تاب در حقیقت است:

سرم پر شور شیداى تو کافیست

دلم داغ تمناى تو کافیست

به سیر گلستان فایز چه حاجت؟

خیال سرو بالاى تو کافیست

عالى طبع است و بلند پرواز و پرمایه که هر چشم و زلفى فریفته و پریشانش نم ىسازد:

نه هر چشمى ز جسمى مى برد جان

نه هر زلفى دلى سازد پریشان

نه هر دلبر ز فایز مى برد دل

رموز دلبرى سرى است پنهان

غیر از تصوف و عرفان گاهى نیز در ترانه هاى فایز با مسائل اجتمایعو دردهاى زمان و

تاریخ درد و حتى اندیشه هاى روشنفکرانه روبرو مى شویم که خود حکایت از آگاهى فایز

دارد. نسبت به پیرامون خویش نه در چهار دیوارى و حدود دشتى و دشتستان که مانند هر

شاعر دیگر مرزها را پشت سر مى گذارد و جهان او تنها و دشتی نیست، دشتی سرزمینى

است خشک و لب تشنه و فایز خوب مى داند که همه جا دشتى و دشتستان و تنگستان

نیست و هر سرزمینى خشک و سوزان :

رخ تو آتش و زلف تو دود است

مرا زین سرد مهریها چه سود است؟

چو فایز در بیابان تشنه جان داد

چه حاصل در صفاهان زنده رود است؟

در رسیدن به مقصود چون رزمندگان میدان نبرد و دلباختگان راه عشق و شیدایى از خنجر

و نیزه بیمى و هراسى به خود راه نمى دهد. از او سرمشق بگیریم که صادقانه و مردانه

مى سراید:

نخستین بار باید ترک جان کرد

سپس آهنگ روى گلرخان کرد

نباید در طریق عشق فایز!

حذر از خنجر و تیر و سنان کرد

زمانى خود را تنها مى بیند با یک دنیا ناراحتى و عذاب و چه دردناک است تنهایى و در

سکوت بسر بردن در شب عید و غریبانه در وطن خود گریستن بى یار و همدمى:

شب عید است و هر کس باعزیزش

کند بازى به زلف مشک بیزش

به جز فایز که دلدارى ندارد

نشیند با دل خونابه ریزش

بسیار حق دارد که گهگاه هم دچار سرگردانى روشنفکر گونه اى گردد، چراکه پایان کار

برایش نامعلوم است و پیوسته مانند مردم زمان خود با دلهره و اضطراب دست به

گریبان است. کشتى زندگیش سالم و موفق به ساحل خواهد رسید یانه؟ واین سؤالى

است که بسیارى از روشنفکران واقعى جهان از خود کرده اند و مى کنند :

مرا تن زورق است و ناخدا دل

در این زورق بود فرمانروا دل

رسد فایز به ساحل یا شود غرق

ندانم مى برد مارا کجا دل

متفکرین و اندیشه وران همیشه با اندوه رو برویند و از کجا معلوم که عاقبت مجنون

وار سر به بیابان نگذارند :

در این دنیا بسى اندهناکم

که ا زمردن نباشد هیچ باکم

یقین روز ازل تقدیر فایز

به آن غم عجین گردیده خاکم

یا:

غم دنیا خورم یاحسرت یار

و یا گریه کنم من با دل زار

همى ترسم شود دیوانه فایز

چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار

و گاهى هم از بخت بى تدبیر خویش مى نالد، همچون پلنگ تیر خورده و شیر در زنجیر بى

باک و خشمناک:

به شب نالم شب شبگیرنالم

گهى از بخت بى تدبیر نالم

بنالم چون پلنگ تیر خورده

گهى چون شیر در زنجیر نالم

منبع(فایز دشتی تالیف مجتبی سعیدی)

 



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:فایز,ترانه,چشم,انداز,عرفان,, :: 17:16 ::  نويسنده : آرمن کردی

فایز دشتی و بابا طاهر عریان روستایى صادق و سوته دل و شیدا، یکى از جنوب داغ

سوزان و دیگرى از غرب سرمازده ایران، یکى از دشتهاى پهناور و خشک و بى آب دشتى

و دیگرى از همدان پوشیده از برف، دو نیکو خصال، دو وارسته، دوانسان خوب باغم و

اندوهى فراوان و گرفتار آمده در اختناق فکرى شدید، دوترانه سرا هستند که با زبانى

ساده و ترانه هاى پرسوز و گداز خود هر خواننده را مسحور خویش مى سازند. اگر چه هر

کدام در زمینه اى نه چندان دور از هم که یکى در دنیایى سراپا عشق و شیدایى همراه با

وارستگى عارفانه دیگرى در عالم عرفان و شور و جذبه و فراموشى از خود گام م ىنهند

ولى آن چه مسلم است عشق و شور و شیدایى و صف ناپذیرى سخت دنیاى هر دو را

احاطه کرده است جز به عشق پاک خود به هیچ چیز نمى اندیشند. مست از باده عشق

و جذبه و غرق در دنیاى شورانگیز خویش و چه بسا که فایز در بعضى از دو بیتى هاى خود

تحت تأثیر بابا طاهر قرار گرفته، ولى با وجود این، چ=نان از خود استادى نشان مى دهد

که خواننده تصور نمى کند که بابا طاهر برفایز اثر گذاشته باشد و گهگاه دو بیتى ها صرف

نظر از لهجه چنان به هم شبیه است که اگر تخلص نداشته باشد به سختى م ىتوان آنها

را از هم تشخیص داد. مانند دو بیتى زیر از فایز که اگر تخلص نداشت، چه مشکل بود

جداییش از دو بیتى هاى باباطاهر براى خواننده:

بابا طاهر:

بیا جانادل پر درد من بین

سرشک سرخ و رنگ زرد من بین

غم مهجورى و درد صبورى

بیا بر جان غم پروورد من بین

فایز:

بیا جانا که دنیا را وفا نیست

جوى را حت در این محنتسرا نیست

در این ره هر چه فایز دیده بگشود

زهمراهان اثر جز نقش پا نیست

در این دو بیتى، بابا طاهر با زبانى ساده و روستایى، از درد پیرى نالیده است:

و ابیدم پیر و برناییم نمونده

بهتن توش و توناییم نمونده

به مو واجب بوره آلاله اى چین

نچینم چون که برناییم نمونده

وفایز در این باب گوید:

مرا هم ساق و هم زانو کند درد

کمر با ساعد و بازو کند درد

به هر عضو تو فایز پیرى آمد

جوانى رفت و جاى او کند درد

بابا طاهر در زمینه اى دیگر چه خوب و چه مردانه گویى در یک معر که و پیکار سیاسى

درگیرى پیدا کرده و در ع صر اختناق وحشتزا براى شکست دشمن سوگند یاد م ىکند و

عهد پیمان مى بندد که آسوده ننشیند تا نامردان را به کیفر برساند:

سرم چو گوى در میدان بگرده

دلم نز عهد و نز پیمان بگرده

اگر دوران به نامردان بمونه

نشینم تا دگر دوران بگرده

وفایز چنین سروده است در پایدارى نسبت به عهد و پیمان خود:

اگر دوران دهد بر بادم اى دوست

وگر هجران کند بنیادم اى دوست

مکن باور که فایز چشم و زلفش

رود از خاطر و از یادم اى دوست!

بابا طاهر:

مسلسل زلف بر رو ریته دیرى

گل و سنبل به هم آیته بینى

پریشان چون کرى آن تار زلفان

بهر تارى دلى آویته دیرى

فایز:

مسلسل حلقه حلقه زلف دلدار

به هر تارى دلى گشته گرفتار

دل فایز اسیردام زلفش

چون گنجشگان که گرد آیند بر مار

باباطاهر عاشق را به گرگى تشبیه مى کند که از هى هى چوپان ترسى ندارد و بى واهمه

به گله حملهور مى شود :

هر آن کس عاشق است از جان نترسد

که عشق ازکنده زندان نترسد

دل عشاق بود گرگ گرسنه

که گرگ از هى هى چوپان نترسد

وفایز عشاق را چنین وصف مى کند:

هر آن کس عاشق است از دور پیداست

لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست

بود فایز مثال روزه داران

اگر تیرش زنى خونش نه پیداست

و در این دو بیتى ها چقدر از نظر فکرى و اندیشه شبیه است به دو بیت ىهاى باباطاهر:

دل من حالت پروانه دارد

به آتش سوختن پروا ندارد

دل فایز چو مرغ پر شکسته

به هر جا کو فتد پروا ندارد

بیا تا برگ گل نا رفته بر باد

گلى چینیم و بنشینیم دلشاد

بت فایز مکن تأخیر چندان

که تعجیل است عمر آدمیزاد

به کار گرفتن واژه ها

بابا طاهر در دو بیتى هایش از واژه هاى ساده لرى و عامیانه و فولکوریک استفاده مى کند

و کمتر کلمات فصیح ادبى و فارسى امروزى در دو بیت ىهاى خود به کار برده است و

تعهدى هم ندارددر به کار گرفتن واژه هاى فارسى درى و ترجیح مى دهد که از واژه هاى

لرى و محلى استفاده کند و اگر اکنون مى بینیم که بیشتر ترانه هاى بابا طاهر با زبان

فارسى سلیس سروده شده، بر اثر تصرفاتى است که بعدها دیگران به عمل آورد هاند،

چنان که:

از بابا طاهر مجموعه اى از کلمات قصار به عربى باقى مانده است که عقاید عرفانى را »

در علم و معرفت و ذکر عبادت و وجود و محبت بیان کرده است. دیگر مجموعه

ترانه هاى اوست به لهجه ى لرى. این اشعار بسیار لطیف و پر از عواطف دقیق و معانى

دل انگیز است، لیکن بر اثر کثرت اشتهار و تداول در میان عامهن فارسى زبانان در آ نها

تصرفاتى صورت گرفت، چنان که غالبا از هیأت اصلى خود بگردیده و به پارسى درى

نزدیک شده اند. آقاى مجتبى مینوى استاد فاضل دانشگاه در کتابخانه هاى استانبول

ابیاتى از بابا طاهر یافته است که به لهجه

اصلى لرى باقى مانده و چون آن را با دو بیتى هاى موجود از بابا طاهر مقایسه کنیم

«. اختلاف آنها را فراوان مى بینم

و اینک چند دو بیتى که هنوز هم به لهجه لرى باقى مانده است از همان کتاب:

من آن پیرم که خوانندم قلندر

ناخانم بى نه مانم بى نه لنگر

رو همه رو واریم گرد گیتى

شو درایه ى و او سنگى نهم سر

پنج روزى هنى خرم کهان بى

زمین خندان بر مان آسمان بى

پنج رویى هنى هازید و سامان

نه جینان نام و نه ز آنان نشان بى

از آن ا سیپیده بازم همدانى

به تنهایى کرم نچیره وانى

همه به من و دیرند چرخ و شاهین

به نام من کرند نچیروانى

یا کم دردى هنى دریه بندیار

یاکم خورید کهان پیدا نبدیار

من از آن رو به دامان ته زد دست

ده کرد دونت پرو پایى بسند یار

در حالى که واژه هایى که فایز در دو بیتى هاى خود به کار برده بیشتر شعرى و ادبى فصیح

یا عربى متداول در زبان فارسى مى باشد و جنبه هاى بدیعى و عروضى نیز به خوبى رعایت

گردیده و اگر چنانچه واژه هاى محلى و عامیانه در آنها دیده شود )جز دز یکى دو مورد آن

هم نه در دو بیتى ها( بى شک بایستى به حساب متصرفان گذاشت و هرزگیهاى نسخه

برادران نه به حساب فایز دشتى، فایزى که باید به عنوان دو بیت ىپردازى بزرگ و جاودان

جایش در تاریخ ادبیات ایران حفظ گردد. فایزى که نباید فراموش شود و فایزى که

بایستى همسان بابا طاهر عریان جزو افتخارات ادبى ملت ایران به حساب آید و

همدوش افتخار سازان زنده جاوید

منبع(فایز دشتی تالیف مجتبی سعیدی)...

 



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:فایز,باباطاهر,کردوان,, :: 17:10 ::  نويسنده : آرمن کردی

محمد علی دشتی متخلص به فایز در سال 1250 ه ق برابر 1209 ه ش در روستای

کردوان از توابع شهرستان دشتی دیده به جهان گشود.تحصیلات مقدماتی را ابتدا در

روستای کردوان و سپس در روستای بردخون زیر نظر مدرسین مکتب خانه ها فرا گرفت.

بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی دوباره به کردوان بازگشت و نزد یکی از مشایخ آن

ولایت که در زبان و ادبیات فارسی و عربی تسلط داشته به نام شیخ احمد فرزند شیخ

عاشور مشغول به کسب علم و ادامه تحصیل گشت. ایشان در دربار محمد خان دشتی

که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به ترویج علم بود و کتابت می کرد مشغول

به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز را به گزدراز(روستایی

نزدیک به خورموج) تبعید کردند. به هر ترتیب فایز شاعر شروه سرای دشتی پس از پشت

سر گذاشتن هشتاد سال زندگانی در سال 1289 ه ش برابر با 1330 ه ق در گزدراز

وفات یافت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصیتش به نجف منتقل نموده و

در آنجا دفن کردند.

شرح حال زندگی فایز:

فایز کسی نیست که بشود او را فراموش کرد و از ذهن خود پاک کرد. اگر روزی این

اتفاق بیفتد ما هویت خود را از دست داده ایم. همیشه ملتی موفق و پیروز است که از

گذشتگان خود الهام بگیرد و آنها را پاس بدارد. فایز هم جزیی از گذشته این مرز بوم

است و مایه افتخار یک ملت بوده و هست. ایشان در زمانی می زیسته که ظلم خان ها

بیداد می کرده و شرایط زندگی بسیار سخت بوده است. فایز برخاسته از دل جامعه درد

کشیده و مظلوم بوده و تحمل زندگی در آن مناطق بسیار سخت و طاقت فرسا بوده

است به دلیل آفتاب سوزان و گرمای شدید در تابستان و سرمای وحشتناک در زمستان

و قحط سالی که همیشه گریبان گیر این مردم بوده و جنگهایی خواسته و ناخواسته که

باعث مرگ میر زیادی می شده است.فایز با آن روح لطیف و سرشار از عشق نمی

توانسته این فضای حاکم بر جامعه خود راتحمل کند به خاطر همین به شعر متوسل

می شود. یکی از نمونه های بارز شخصیتی او این بوده که کاملابا تن پروری و تنبلی

مخالف بوده و خود یک کشاورز درد کشیده و زحمت کش بوده است. فایز در تمام طول

زندگی خود عاشق بوده و عاشق از دنیا می رود. شعر های فایز از دل برخاسته و ناچار بر

دل می نشیند. ایشان که شاعری فرهیخته و با سواد بوده هیچوقت در مدح هیچ خانی

شعر نمی گفت و به همین سبب مورد غضب خان دشتی قرار گرفت و ایشان را تبعید

کرد و در همان جا به دیار باقی شتافت.

** کردوان / برد خون / خورموج مناطق و روستا های استان بوشهر هستند

درباره ی شرح احوال خصوصی و زندگانی فایز گفته میشود که از کلانتران و بزرگان قریه

"زیارت" دشتی به شمار میرفته و بازوانی توانا، اندامی زیبا، بیانی گیرا و کلامی مجلس

آرا داشته است، آنچنان که همه ی آشنایان مشتاق مصاحبش بوده اند. بسیار کوچک

بود که پدرش را از دست داد و از همان زمان  با مرگ پدر  تحت سرپرستی و مراقبت

مادرش قرار گرفت. مادر در پرورش پسرک یتیم خود تلاش بسیار کرد. و از حق نگذریم

که محمدعلی نیز چون به سنین رشد رسید، کمر به خدمت مادر پیر و فرتوت خویش

بست و بیشتر اوقات جوانی محمدعلی به نگهداری و مراقبت و خدمت از مادر سالخورده

اش گذشت

اشعار فایز شعرهایی حسی و عاطفی است که مملو از عشق و عرفان است

مفسر قران بوده و به کتب پیشنیان خود همچون فردوسی و حافظ اشنایی کامل داشته

است و از آنها الهام گرفته در اشعار فایز به شعرهایی برمیخوریم که نشان میدهد

ایشان از چه سطح عرفانی و سواد بالایی برخوردار بوده است.البته باید این را بگوییم که

فایز دشتی از شاعران بزرگ ایران زمین همچو فردوسی الهام گرفته و ما در اشعار او

هیچوقت تقلید کور کورانه نمیبینیم به چند نمونه از اشعار او توجه فرمایید.

در ترانه های فایز با چشم اندازها و رگه های ناب عرفانی روبرو میشویم کر تا اعماق

روح بشری اثر می گزارد وقتی که میسراید:

خیال کشتن من داشت جانان

کدامین سنگدل کردش پشیمان

ندانست عید فایز آن زمانست

که گردد در مناي دوست قربان

برای فایز دشتی مرگ یک نقطه اغاز برای رسیدن به خدای خود بود و از مردن هیچ هراسی

به دل راه نمی دهد و یا این شعر او:

پس از مرگم نخواهم هاي هایی

نه فریاد و نه افغان و نوایی

بگوید گشته فایز کشته دل

ندارد کشته دل خون بهایی

به راستی که فایز به راه حق رفت و جان سپرد و وقتی انسانی در راه حق جان دهد گریه

شیون معنایی ندارد.

بسیار حق دارد که گهگاه دچار سرگردانی روشنفکرانه ای میشود چرا که پایان راه برایش

نامعلوم است

و پیوسته مانند همه با دلهره و اضطراب دست به گریبان است.

مرا تن زورق است و ناخدا دل

در این زورق بود فرمنروا دل

رسد فایز به ساحل یا شود غرق

نمی دانم می برد ما را کجا دل

متفکران و اندیشمندان همیشه با اندوه و غم روبرو هستند چیزی که در اشعار فایز زیاد

دیده میشود غمی بی پیایان وقتی که میسراید:

در این دنیا بسی اندوهناکم

که از مردن نباشد هیچ باکم

یقین روز ازل تقدیر فایز

به آب غم عجین گردیده خاکم

و قتی که ز هجران سر میدهد و مینالد هجران او نه از دوری یار زمینیش است بلکه

ازجای دیگر نشات می گیرد :

خبر داري به من هجران چها کرد

دلم را ریش و جانم مبتلا کرد

ز مردم عشق تو پوشیده فایز

ولی شوق تو رازش بر ملا کرد

شعر فایز، شعر فاطفی است، پر از احساس غربت و غربت زدگی که البته این موضوع

تازه ای نیست زیرا همه شاعران واقعی دردیار خود و در زمان خود غریب بوده و هستند.

فایز شاعرى کم تجربه و کم اندوخته نبوده لکن به تمام جریانات ادبى زمان خود واقف

نبوده است و چنان که پیداست فقط معدودى از دیوانهاى شعراى سلف خود را دیده

است. امااز اغلب دو بیتى هاى فایز چنان بر مى آید که او شاهنامه فردوسى را عمیقا

مطالعه کرده و گاه تحت تأثیر اشعار شاهنامه قرار گرفته است، و در این تأثیر پذیرى

هیچ گونه اثرى از تقلید خشک و کور کورانه که در زمان فایز و در عصر بازگشت دوره ادبى

ور کود شعرى مى بینم مشاهده نمى شود. فایز درد زمان را درک مى کند که خود درد

» بازتاب فرهنگ زمان و دیار اوست « مى کشد و ریشه آن را مى بیند و ترانه هایش که

گاهى نرم و روان و همطراز شیرینترین غزلیات و زمانى رنگ شعرى حماسى به خود

مى گیرد در اوج صلابت و سنگینى:

دل من همچو رستم در عتابست

چو توران ملک سلم از وى خرابست

رقیب گرسیوز و فایز سیاوش

فرنگیس عشق و دل افراسیابست.



یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:فایز,کردوان,دشتی,کاکی,بوشهر,خورموج,بردخون,دهرود, :: 16:54 ::  نويسنده : آرمن کردی



سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:عکس,زلزله,کاکی,شنبه,گسل,خسارت,, :: 17:42 ::  نويسنده : آرمن کردی

من زمانی که از بو شهر به مناطق زلزله زده رفتم واقا شکه شدم یکی بخاطر خسارات جانی و مالی زلزله و دیگری شیطنت بعضی مسولان و بعضی هم وطنان  و قتی به در زمان زلزله ها به شهر کاکی رفتم مردم این شهر چادر نداشتندومگر میشد جای زلزله زده به مردم آنجا چادر ندهند البته روستا های اطراف چادر داشتند اما این شهر فاقد این امکان بود و مردم این شهر مجبور بودند موقع باد و باران و یا آلودگی هوا در آن شرایط به داخل خانه ها بروند.مسولان محترم چ ادر گیرشان نیامده بود یا......

البته بعضی مسولان از جان و دل گذاشتن اما

و بعد وقتی به شهر شنبه رفتم جایی که زلزله آنجا را ویران کرده بود وقتی دیدم هم وطنان دارن با جان و دل به  مردم کمک میکنند خوشحال شدم اما وقتی دیدم بعضی هم وطنان که مثلا برای کمک امده بودند و خود را زلزله زده جا میزدند و از ان فضا سو استفاده میکردن و کمک های زلزله زدگان را غارت میکیردند و برای مصرف شخصی خود میبردند  من خجالت کشیدم از این فقر فرهنگ خجالت کشیدم چی بگم چی بگم.



سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:شیطنت,مسول,زلزله,کاکی,کمک,چادر,نامردی,, :: 17:39 ::  نويسنده : آرمن کردی

زمین‌لرزه‌های شهرستان دشتی همچنان ادامه دارد و تاکنون سه نفر کشته از زیر آوار بیرون کشیده شده است.

پس از وقوع یک زمین لرزه 6.1 ریشتری ساعت 16 و 22 دقیقه عصر سه شنبه در کاکی، پنج زمین لرزه بالای چهار ریشتر دیگر نیز در این شهرستان به وقوع پیوست.

بر اساس گزارشات رسیده تا کنون سه نفر در شهر شنبه از زیر آوار بیرون کشیده شده است.

فرماندار شهرستان دشتی با اشاره به تشکیل ستاد بحران در این شهرستان، اظهار داشت: در حال حاضر نیروهای امدادی در حال فعالیت در این منطقه هستند و تلاش برای کمک به آسیب دیدگان هستند.

سید علی هاشمی با اشاره به درخواست برای عزیمت گروه‌های امدادی از دیگر شهرستان‌های استان بوشهر، ادامه داد: در حال حاضر گزارش دقیقی از خسارات جانی و مالی حادثه در دست نیست و بررسی برای شناسایی ابعاد دقیق این حادثه در دست بررسی است.

این زمین لرزه تاکنون بیش از 30 پس‌لرزه خفیف نیز داشته است. 


اعزام گروههای ارزیاب اورژانس به مناطق

رئیس اورژانس کشور گفت: گروههای ارزیاب اورژانس به منطقه زلزله زده در استان بوشهر اعزام شده‌ا‌ند تا وسعت حادثه و امکانات مورد نیاز را برآورد کنند،همزمان ۲ دستگاه اتوبوس آمبولانس مجهز به تجهیرات نجات و پزشک از استانهای همجوار به سمت منطقه زلزله زده درحال حرکت است.

 محمدتقی طالبیان افزود: هنوز مأموران اورژانس به محل حادثه زلزله در استان بوشهر نرسیده‌اند اما گروههای ارزیاب اعزام شده‌اند و به زودی برآورد خود را از تعداد مجروحان و حادثه دیدگان اعلام می‌کنند.

وی گفت: همزمان دو دستگاه اتوبوس آ‌مبولانس از شیراز و اهواز به سمت منطقه زلزله زده در استان بوشهر اعزام شده‌اند تا در کنار امکانات خود استان بوشهر به زلزله زدگان رسیدگی کنند و امکانات کافی در این استان برای پوشش همه نیازها برقرار بماند.

سازمان امداد و نجات هلال احمر نیز همزمان ۸ تیم ارزیاب را از استانهای فارس و بوشهر به منطقه زلزله زده اعزام کرده است.


تخریب 100 درصدی یک‌ روستا در زلزله

رییس سازمان امداد و نجات جمعیت هلال‌احمر با اشاره به وقوع زلزله 6/1 ریشتری در بوشهر، از اعزام 20 تیم عملیاتی به مناطق زلزله‌زده خبر داد.

محمود مظفر همچنین گفت: در حال حاضر 100 امدادگر در محل حادثه حضور دارند.

وی با بیان اینکه بیشتر خسارت در منطقه «خورموج» بوده است، گفت: بر اساس گزارشات اولیه، یک روستا با نام «باغان» در این زلزله به صورت 100 درصد تخریب شده است.

به گفته مظفر، بیشترین تخریب‌ها بر اساس گزارشات اولیه در روستای «سنا» و «باغان» بوده است.

رییس سازمان امداد و نجات جمعیت هلال‌احمر همچنین اظهار کرد: تعدادی از مردم این منطقه نیز مجروح شده‌اند. 

 

اعزام گسترده نیروهای امدادی به مناطق زلزله‌زده/ ارتباط زمین لرزه با نیروگاه اتمی کذب محض است

 استاندار بوشهر گفت: در حال حاضر همه نیروهای امدادی استان بوشهر در حال کمک‌رسانی به مناطق زلزله‌زده شهرستان دشتی هستند.

فریدون حسنوند در گفتگو با مهر اظهار داشت: به منظور کمک به مناطق زلزله‌زدگان شهرستان دشتی، عملیات امداد و نجات آغاز شده و تلاش برای کمک به آسیب دیدگان این مناطق با جدیت انجام می‌شود.

وی ادامه داد: در حال حاضر گزارشی از خسارات این زمین لرزه در دست نیست و فعلا همه تمرکز خود را برای کمک‌رسانی به این منطقه قرار داده‌ایم و پس از پایان عملیات امداد و نجات به بررسی خسارات این زمین لرزه خواهیم پرداخت.

استاندار بوشهر همچنین خاطرنشان ساخت: آمار دقیقی از تلفات این زمین‌لرزه در دست نیست.

وی در پاسخ به خبرنگار مهر در ارتباط با وضعیت نیروگاه اتمی بوشهر نیز بیان داشت: مرکز این زمین‌لرزه با نیروگاه اتمی بوشهر فاصله زیادی دارد و هیچ ارتباطی بین این زمین لرزه و نیروگاه اتمی وجود نداشته و خبرهایی که در این زمینه منتشر شده، کذب است.


پیوستن سپاه امام صادق(ع) به مردم زلزله‌زده / ایست و بازرسی پلیس در ورودی‌های شنبه

سرپرست ستاد بحران استانداری بوشهر   گفت: از اولین ساعات وقوع زلزله گروه‌های امداد و نجات جمعیت هلال اهمر در مناطق زلزله‌زده به ویژه شنبه مستقر شده‌اند و امکانات اولیه را برای کمک به زلزله‌زدگان فراهم آورده‌اند.

 

کاظم مرادی گفت: سپاه امام صادق(ع) هم در قالب یک گردان در حال پیوستن به مردم زلزله‌زده است.

وی افزود: تیم‌های امداد هلال احمر در حال ورود به مناطق زلزله‌زده هستند و به زودی بالگرد امدادی هم در منطقه مستقر خواهد شد.

این مسئول ادامه داد: از اورژانس‌های استان در خواست کمک صورت گرفته است.

فرماندار دیر نیز در مناطق زلزله‌زده حضور پیدا کرده و اکیپ‌های امدادی را برای کمک به مردم به همراه خود آورده است.

 

این گزارش حاکی است فرمانده نیروی انتظامی به همراه روسای پلیس‌های تخصصی ، نیروهای راهور، پلیس راه ، نیرو‌های عملیاتی و پشتیبانی پلیس در مناطق زلزله‌زده حاضر شدند.

همچنین راه‌های خروجی و ورودی منطقه زلزله‌زده شنبه به وسیله ایست و بازرسی موقت پلیس تحت کنترل قرار گرفته است.

31کشته در زلزله دشتی / اعزام نیروهای بهداشت محیط به منطقه زلزله‌زده

رئیس دانشگاه علوم پزشکی بوشهر از کشته شدن 31 نفر در زلزله عصر امروز در شهرستان دشتی تاکنون خبر داد.

رئیس دانشگاه علوم پزشکی بوشهر  گفت: زلزله 6.1 ریشتری دشتی تاکنون 31 نفر کشته بر جای گذاشته است.

وی افزود: تجهیزان پزشکی شامل آمبولانس، پزشک و نیروهای امدادی به مناطق زلزله‌زده فرستاده‌ شده‌ است.



سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:زلزله,کاکی,شنبه,زلزله, وحشتناک,, :: 17:25 ::  نويسنده : آرمن کردی
مشخصات: ایل زنگنه کهن سال ترین تشکیلات ایل ایرانی است که ریشه در حماسه و تاریخ و فرهنگ این مرزو بوم دوانیده و در تمامی دوران تاریخ این سرزمین راه سربلندی و صیانت و استقلال ایران قد برافراشته و از خود سایه روشن بر جای گذاشته اند . زیستگاه ایل زنگنه و ایلات و طوایف وابسته به ان را باید در ماورای مرزهای کنونی و در سرزمین ایران بزرگ جستجو کرد .مناطق کوچ این ایل بیشتر در اطراف شمال عراق کنونی (پنجوین ، سلیمانیه و ایالت اربیل و از جنوب شرقی به بدره و از جنوب غربی به حلبچه و خانقین واز غرب به تکریت و سامرا و بغداد ) محدود است .و توسط شاه اسماعیل صفوی (905 تا 930 فمری ) به زیستگاه کنونی در منطقه کرمانشاهان کوچیدند . در این محدوده (از شمال به بیله وار و دینه ور و از شرق به صحنه و از غرب به کلهر و روانسر و از حنوب به شیروان چرداول ) ایلات کوچرو و تخته قاپوی زنگنه و وند که وابسته و هم پیمان یکدیگرند و از دوره صفویه و قبل از ان در ان جا سکونت یافته اند. طوایف و تیره های ایل زنگنه و وند: کنفدراسیون ایلی زنگنه شامل ایلات وند که در حال حاضر عبارتند از طوایف :بالاوند ، جلالوند،عثمانوند،شیخوند ، نامیوند،احمدوند،بهتویی وند،پایروند،بختیاروند،جلیلوند، خالوند،احمدوند شیرازی ، کاکاوند ،و طوایف زنگنه : کندوله و پریانی زنگنه چهری ، زنگنه شمشیر چوبی ، زوله زنگنه ، زنگنه دورویی ، زنگنه کرکوکی ، زنگنه کرانی و ایل نتاخر سنجابی و طایفه های : خدابنده لو ،مافی وند ،نانکلی وند، باجلان که چهار طایفه اخیرالذکر با ایل کلیایی در عصر زندیه اتحادیه واحدی را تشکیل دادند . سنجابی که در اواسط قاجاریه از زنگنه منشعب شده و استقلال یافت و طوایفی چون کاکاوند و بالاوند که قبل از سکونت وند و زنگنه در این سو می زیستند و سابقه دیرینه ای دارند . طایفه زنگنه دورویی : محل سکونت آنها اصلا در کنار رود ارس آذربایجان بوده که مرحوم کریم خان وکیل ( خان زند ) دو هزار خانوار از آنها را کوچانیده و به خاک کرمانشاهان آورده اند . بازماندگان آنها هنوز در کناره رود ارس باقی مانده اند . اکنون این طایفه در جنوب جاده اصلی کرمانشاه به تهران و در شرق کرمانشاه در دهستان درو فرامان سکونت دارند و تا سال های اخیر از ابتدایی ترین وسایل رفاهی محروم هستند. طایفه زنگنه کرانی : از اصل زنگنه هستند نزدیک هشتاد خانوار می باشند این که مشهور به کرانی هستند چونکه کرانی مزرعه ای است جزء دروفرامان که در ان مزرعه سکونت داشته اند هم اکنون در چهر هرسین و بعضی هم در خود کرانی سکونت دارند . ملک و باغی ندارند و به گرمسیر نمی روند و متوقف ییلاق اند و چهل و دو نفر سرباز دارند (سال 1309 هجری قمری ) ( از کتاب کلبعلی خان زنگنه – رساله عشایر کرمانشاهان نسخه خطی – صفحه 4 ) منبع:www.zanganeh.blogfa.com

یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 18:13 ::  نويسنده : آرمن کردی
ما اطلاعات دقيقي از كردان پارس در دوره هخامنشي در دست نداريم . سعيد نفيسي مي فرمايد : " از زمان هخامنشيان در ميان طوايف چادرنشين فارس ما به نام كرد برخورد مي كنيم "در اين كه كردها از ن‍‍ژ‍اد اريايي هستند ، حالا چه كردان پارس و چه كردان خراسان و كردان كردستان هيچ گونه ترديدي نمي باشد .كردها به همراه ساير اريايي ها يك مرتبه در چهارهزار سال پيش و مرتبه ديگر در 3400 تا 3700 سال پيش به فارس امده اند و شكي نيست كه در شمال فارس يعني دشتهاي مرودشت و دشت مرغاب كه مناطق پرابي بوده اند مستقر مي شوند و اثاري چون پاسارگاد و تخت جمشيد و شهر استخر و غيره از اريايي ها در همين دشتها ساخته مي شود. احسان نوري در كتاب تاريخ ريشه نژادهاي كرد مي گويد :" گروهي براين باورند كه مادها نياكان كردان امروزي مي باشند " و اين نظريه كاملا توسط تمام كردشناسان پذيرفته شده است و افزوده اند كه پارسيان و مادها در هزاره اول پيش از ميلاد در فلات ايران ساكن شده اند . نكته ديگري كه نظريه پردازان ( به نقل از احمد شريفي در مجله فارس شناخت در مقاله " عشاير كرد فارس" ) مطرح كرده اند ازدواج ماندانا دختر استياك پادشاه مادها با كمبوجيه شاهزاده پارسي در حدود سال 584 پيش از ميلاد سبب مي شود كه بر اساس سنت كردان گروهي از خدمه و همراهان به همراهي اين شاهدخت مادي امده باشند و كردان پارس از اينان بوجود امده باشند . اين تئوري با توجه به جمعيت 500000( پانصد هزار نفري ) كردان پارس بسيار ضعيف است . اينان مي افزايند كه كورش در نزد مادها يعني كردان تربيت شده و در نقشهاي تخت جمشيد از دوران داريوش از سران مادي زياد مي بينيم و بر اين اساس ، امدن كردان را به فارس ،پس از واقعه گئوماتا در سال 522 پ.م دانسته اند . از سوي ديگر مي دانيم كه كورش ، استياگس ( آستياك= آستياژ) را شكست مي دهد و امپرالتوري ماد را در سال 550 پ.م سرنگون مي كند .به همين دليل كوروش براي خود و پايتخت خويش ، محلي را برمي گزيند كه در ان جا بر مادها پيروز شده است كه همين دشت مرغاب مي باشد . نكته ديگر انكه رود پلوار امروزي كه از دشت مرغاب مي گذرد ، در ايران باستان مدويس (medus) ناميده مي شد كه از واژه "ماد" گرفته شده است. منبع:www.zanganeh.blogfa.com

یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 18:10 ::  نويسنده : آرمن کردی
اخرين حكمران فارس در دوره اشكانيان گوزهر از طايف بازرنگي در فارس بوده كه يك طايفه كرد است و عشاير بازرنجي كرد فعلي كه در خارج از فارس زندگي مي كنند بازماندگان انان مي باشند. محل استقرار طايفه بازرنگي در برخي منابع قلعه سفيد بوده كه به عقيده شادروان رشيد ياسمي در بيضاي فارس قرار داشته ولي همينك در نزديكي نوراباد ممسني به همين نام قرار دارد . وصلت ساسان با بازرنگي ها : ساسان يكي از نجبا و موبد معبد اناهيتا در شهر استخر همسري از خاندان بازرنگي به نام رام بهشت مي گيرد كه نوشته اند ني ريزي بوده است . كه پاپك فرزند ساسان و رام بهشت مي باشد ،كه بعدها ازثمره او اردشير پاپكان يا بابكان بوجود مي ايد . اردشير را براي تربيت تحت نظر ارگبد دارابگرد قرار مي دهند و پس از چند سالي خود ارگبد دارابگرد مي شود و پس از ان حاكم شهر خير (كه امروزه بخشي از شهرستان استهبان است )مي شود و از انجا پرچم استقلال خواهي را عليه گوزهر ، والي فارس ، و اردوان پنجم پادشاه اشكاني به اهتزاز در مي اورد و با پشتوانه اي كه از مردم خير برخوردار بوده و مادرش ني ريزي بوده شهر گوپانان در شمال ني ريز را تسخير مي كند و گوزهر را مي كد و حركت خودر ار بر ضد اردوان پنجم اغاز مي كند . اردوان پنجم از حركت اردشير بابكان خشمگين مي شود و در نامه اي كه به او مي نويسد خون كردي داشتن و كرد بودن اردشير بابكان و پرورش كردي وي را به رخش مي كشد اين چنين : « اي كرد تربيت شده در خيمه كردان ، از حد خود برون رفته اي و مرگ خويش را خوانده اي . كي به تو اجازه داد كه تاج بر سر نهي و ولايت بگيري و پادشاهان و كسان به اطاعت خود در اوري و ....»0اردشير بابكان سپس با كردان دو جنگ مي كند كه در جنگ اول شكست مي خورد ولي در جنگ دوم همانگونه كه در شاهنامه فردوسي هم امده است پيروز مي شود .« اردشير چهارهزارمرد اراسته ، برايشان تازش و شبيخون كرد و از كردان هزاران مرد بكشت ، ديگران را خسته دستگير كرد و از كردانشاه با پسران و برادران و فرزندان ، بس هيرو خواسته به پارس گسيل داشت »فردوسي( كه خدايش بيامرزاد)همين مطلب را چنين مي سرايد : سپاهـي ز استــــخر بي مَر ببرد بشد ساخته تـا كند جنـگ كُرد چون شاه اردشير اندر امد به تنگ پذيره شدش كُرد بي مر بجنگ يكي كـار بد خوار و دشوار گشـت ابـا كُـرد كشور همه يار گشـت ........... اردشير به كردان شبيخون مي زند : چون شب نيم بگذشت و تاريك شد جهـانـدار بـا كُرد نزديـك شـد همه دشت از ايشان پر از خفته ديد يكـايـك دل لشكر آشفتـه ديـد چو آمـد سپـهبـد بــه باليـن كُـرد عنـان بــازه تيز تـك را سپــرد و.......... سيد محمد باقر نجفي در سخنراني خود در انستيتوي ايران و عرب در لندن در روز 20 سپتامبر 1993 .م ( 29 شهريور 1372 خورشيدي ) ميگويد : «نبرد بابك و اردشير با كردان پارس ، جزيي از نبردهايي است كه وي با اميران محلي پارس ، اسپهان ،خوزستان ، كرمان و سيستان داشته و اين امر نشان دهنده ان است كه كردان در مركز پارس تحت نفوذ شاهان محلي پارس ، خود را مقام جانشينان هخامنشي بزرگ حافظ سنتهاي پارسي و جزيي از ساختار قومي سرزمين پارس مي دانستند » مورد بعدي در مورد وضعيت كردان فارس در دوره ساسانيان بهرام چوبين است كه يكي از اهالي شهر خفر جهرم و از كردان بوده است و خواهر بهرام به نام " كرديه" همسر اردشير بابكان بوده است و برادري داشته به نام كردي ، بنابراين يكي ديگر از مناطق كردان بايستي دره سرسبز و باصفاي خفر جهرم بوده است . براي كردبودن اردشير بابكان مطلب زير زا رشيد ياسمي اورده و فاروقي ان را اقتباس كرده است : «سلاطين اين سلسله به يادگار طايفه خود يك از شهرهاي مدائن را كرد اباد نام نهادند ياقوت به نقل از حمزه مي نويسد كه در سير الفرس آمده است كه اردشير چون به مكان مداين رسيد ، انجا را پسنديد و در انجا اباداني انجا كوشيد و بعد از نامگذاري يكي از محلات هفت گانه مداين به نام كرد اباد نام برده است » خلاصه اينكه از انچه در مطلب ساسانيان ذكر شد نتيجه گيري ميشود كه : 1- با دلايل زياد محرز است كه ساسانيان كرد بوده اند 2- كردان پارس در مناطق زير مي زيسته اند : الف - در منطقه بين آباده و اصفهان ب - اطراف درياچه ني ريز تا اواسط استان كرمان پ - تا اطراف بوشهر 3- ايلهاي ممسني ، كهكيلويه و بوير احمد و شبانكاره ها از بازماندگان آنان بوده اند شبانكاره ها در دوران حكومت خود افتخار مي كردند كه از بازماندگان ساسانيان بوده اند. شبانكارگان كرد پس از سقوط يزدگرد اخرين پادشاه ساساني به حمايت از او نيز خيزش نموده اند منبع:www.zanganeh.blogfa.com

یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 18:5 ::  نويسنده : آرمن کردی
در سالهاي 18 و 23 هجري قمري كردان پارس در دفاع از شهرهاي اهواز و فسا و دارابگرد به كمك ساير هم نژادان خود سخت كوشيده اند و حتي خسارات زيادي به اعراب وحشي و غارتگر وارد كرده اند طبري در اين مورد در فتح شهرهاي فسا و دارابگرد مي نويسد : «ساريه بن زنيم ( فرمانده اعراب مهاجم ) آهنگ فسا و دارابگرد كرد و چون به اردوگاه دشمن رسيد ، انجا فرود آمد و چندان كه خدا خواست انها را آنها را محاصره كرد و آنگاه دشمنان فراهم آمدند و كردان پارس با انها فراهم شدند و كار اعراب چنان سخت شد كه گروهي بزرگ بر ضد انان فراهم امده بود» گرچه در اين جنگ ايرانيان در اغاز پيروز شدند ولي با امدن نيروهاي كمكي ايرانيها از اعراب شكست خوردند و ايران اباد و سرافراز توسط اعراب باديه نشين اشغال گرديد كه هنوز هم اين اشغال به عناوين ديگري ادامه دارد . شادروان ياسمي در كتاب "كرد و پيوستگي نژادي و تاريخي " مي نويسد : «چون اعراب وارد فارس شد كه از مراكز عمده كُرد بلكه مهد تمدن ان طايفه بوده است ، قبايل كرد اين ايالت با ساير برادران ايراني خود كوششهاي سخت و فراوان نمودند و براي حفظ فسا و دارابگرد و ساير نقاط فارس قرباني ها دادند . سپاه عرب بعد از كاميابي بر جان و مال اكراد ابقا نكرد و افراد اين طوايف را به مجازاتهاي سخت رسانيد »طبري در جايي ديگر در فتح اهواز مي نويسد : «گويد : وقتي سپاهها سوي ولايات روان شد ،گروهي بسيار از كردان و ديگران در بيروذ( اهواز) فراهم امدند .....[ابوموسي فرمانده سپاه اعراب ] در ماه رمضان حركت كرد تا با جمعي كه انجا فراهم امده بودندذ كه با مسلمانان كيدي كنند ، يا فرصتي بجويند و ترديد نداشتند كه كار خواهند ساخت » در ده 1930 ميلادي قطعه پوستي در سليمانيه كوردستان پيدا شده است كه بر ان ابياتي به خط پهلوي كه احتمالا مربوط به سالهاي نخست اعراب به ايران است باشد : هــورمزگان رمان ، انزان كژان ويشان شارده وه گوره ي گــوره كان زور ارب كـــردنـــه خابـــور گنـــاي پالـــه ي حتــا شــاره زور شنــو و كنيكـــان ديل بشينـا ميــــــرد آزا ملـــــي و روي هوينا رُوِشـــت ستره مانـه وربيكس بزيــــــكا نيكا هورمــز و هيوچكس ترجمه : نيايشگاهها ويران شد،آتش ها خاموش بزرگ بزرگان خود را نـــهان كرد عرب ستـــمكـار خراب كرد روستاها را تــــا شــــاره زور زنان و دختران بـــــه اسيـري رفتنــد آزاد مـردان در خـون [خويش] غلتيدنـد كيش زرتشت بـــي كــــس مانــــد اهورمــزدا به هيچ كس رحــم نمي كند در سده هاي دوم و سوم هجري اطلاعات ما از كردان پارس بسيار اندك است اطلاعات ما از سده چهارم بيشتر مي باشد : جغرافي دانان اين سده در كتابهاي خود كردان پارس را خداوندان شهرها و روستاها خوانده اند .كه بزرگترين انها ابو اسحق ابراهيم استخري (كتاب ممالك و مسالك – سالهاي 321 تا 381 هجري قمري ) مي باشد كه توصيف كاملي از كردان پارس بصورت زير مي نمايد : « جمعيت كردان پارس بيشتر از ان است كه بتوان ثبت كرد اما شنيده شده كه در سرزمين پارس خانه هاي كردان باديه نشين بيشتر از 500000 نفر است . استخري ايلات كرد پارس را در پنج گروه زير شرح مي دهد : 1- رم جيلويه اين رم قديمي ترين رم مي باشد ( منظور از رم بايستي "رم " به معناي " گله" باشد) محدوده اين رم از شمال به اصفهان و كوه استخر و شهر استخر و بيضا (شمال شهر شيراز )و شهر شاپور (بيشاپور) و ارجان در مرز خوزستان مي داند 2- رم لوالجان اين رم از ان احمد بن ليث مي باشد كه در كوره اردشير خوره (با مركزيت شهر گور يا فيروزاباد فعلي ) مستقر مي باشند كه يك سوي اين كوره خليج هميشه فارس بوده است (فارس بعد از دوره ساسانيان به پنج كوره يا خوره به نام هاي استخر،دارابگرد ،اردشيرخوره ، شاپور و ارگان تقسيم شده است ) 3- رم ديوان رييس اين رم حسين بن صالح بوده و محل استقرار انها در كوره شاپور كه شهر بيشاپور در 20 كيلومتري شمال شهر كازرون است ،بوده و يك حد ان نزديك كوره اردشير خوره است استخري مي افزايد :«حدود "ئطنف" نزديك رم ديوان است كه اقاي دكتر صداقت كيش به دليل نداشتن نقطه در اين واژه نام مشابه ان را در استان فارس نديده است ولي به نظر بنده اين منطقه حدود نطنج باشد كه هم اكنون در شهر كازرون منطقه اي به همين نام وجود دارد كه احتمالا منظور استخري همان باشد . 4- رم شهريار اين رم در حوالي شهر اصفهان باشد و سكني ندارند و سردسير و گرمسير مي كنند كه تا زمان استخري رياست ان بر عهده احمد بن فارس بوده است 5- رم كاريان مرز شمالي اين رم ايالت اصفهان و مرز شرقي كرمان و حد بالاي ان اردشير خوره بوده است و حد ديگر ان نيز سيف بني صفار بوده است . بعد از اسلام سواحل شمالي خليج فارس يعني استانهاي كنوني بوشهر و هرمزگان كه قسمتي از ايالت فارس بوده اند شامل سه سيف بوده كه سيف صفار در جنوب لارستان و به عبارتي هرمزگان كنوني بوده است و اتشكده اي به نام كاريان ( در جنوب شهر لار و در روستاي كنوني كاريان قرار داشته است ) ومردم فارس در بين اتشكده هاي فارس بسيار گرامي مي داشته اند رم ها توسط افراد ديگري چون ابن حوقل نيز تقسيم بندي شده الند كه از ذكر انها خودداري مي شود در كتاب تاريخ بيهقي كه در سال 563 قمري نوشته شده است بحثي تحت عنوان « در ذكر مضاف و منسوب به هر شهري » مطالبي اورده است كه به نظر شادروان رشيد ياسمي ميهن اصلي كردان فارس بوده است . در اين كتاب چنين امده است: «در هر ناحيتي و ولايتي چيزي بود بدان ناحيت و ولايت منسوب گويند :حكماي يونان و زرگران شهر حران و جولاهگاه يمن و دبيران سواد بغداد و كاغذيان سمرغند و صباغان سيستان و عياران طوس و كربزان مرو و مليح صورتان بخارا و زيركان و نقاشان چين و تيراندازان ترك و دهات بلخ و اصحاب ناموس غزنين و جادوان هند و ضعفاي كرمان و اكراد فارس و تركمانان حدود قونيه و انگوريه و طرف روم و صوفيان دينور و....و ادباي بيهق » ابن خلدون ( 732-808 قمري )در سده هشتم مي نويسد : «در جانب شرقي بلاد خوزستان كوههاي اكراد است كه به نواحي اصفهان پيوسته است و مساكن كردها در ان كوهها است و چادرگاههاي آنان در پشت ان ناحيه در سرزمين فارس است كه آنها را زموم يا رم مي نامند » امير تيمور گوركاني و كردان پارس : امير تيمور دو مرتبه به فارس لشكركشي مي كند يكي درسال 789 قمري و ديگري در سال 795 قمري . به نظر مي رسد كه اين جهانگشا در سفر اول ، مشكلي با ايلات فارس و بويژه كردان فارس نداشته است اما در سفر دوم يعني در سال 795 محمود كتبي مي نويسد كه امير تيمور از راه سيمره به شوشتر مي ايد و در راه هركجا كه احشام لر و كرد تمرد مي كردند به تاخت و تاز ايشان دستور مي داده است . اين ضديت ، ناشي از ان است كه بر اساس حدس و گمان قريب به يقين ، ايلات فارس يعني لر ، شول و كرد جزو سپاهيان شاه منصور يعني اخرين پادشاه آل مظفر و هم چنين از طرفداران وي بوده است و از اين منظر در ان مناطق با لشكر امير تيمور درگيري ايجاد مي كرده اند .چون اين پادشاه رشيد ، شاه منصور ، با امير تيمور در روستاي گويم (در 20 كيلومتري شمال غرب شيراز) جنگ مي كند و شخصا قلب اطرافيان امير تيمور را مي شكافد و دو ضربه شمشير به امير تيمور مي زند و فرار مي كند و سپس كشته مي شود ، امير تيمور دستور سركوبي ايلات مذكور را مجددا صادر مي كند و حتي اميرزاده عمر شيخ ، فرزند امير تيمور كه كمي ديرتر از پدر،راه شيراز را در پيش مي گيرد ، برحسب نوشته شرف الدين علي يزدي ، پس از قتل شاه منصور : «و امير زاده عمرشيخ كه در عقب مانده بود ، برحسب فرمان قضا جريان اغرق را سر كرده مي امد و هرجا كه به متمردان و مفسدان لر و شول و كرد مي رسد غارت مي كرد و در حيز ضبط مي اورد و چون از نوبنجان (نوبندگان هم اكنون روستايي است از شهرستان نوراباد ممسني ) گذشته به كازرون رسيد ،از حضرت صاحبقران فرمان آمد ، همانجا توقف كرده ، آن نواحي را ضبط نمايد.» آگاهيهاي ما تا سده هشتم نسبتا مناسب بود اما از اين سده به بعد فقط يك خبر و واقعه از كردان پارس داريم و ديگر در هيچ اثر نوشتاري ، هيچ ذكري از كردان پارس نشده است . اين خبر هم اين مي باشد كه : پس از پيروزي امير تيمور در فارس ، افراد و سپاهيان شول و كرد فارس جزو لشكريان تيمور مي شوند و همراه اميرزاده اسكندر ، اصفهان را محاصره مي كنند ، ولي در حين محاصره تعدادي از اكراد و لشكريان شول و كرد با اميرزاده اسكندر مخالفت مي كنند و بدون جنگ به شيراز بر ميگردند. منبع:www.zanganeh.blogfa.com

دوره صفويه : گزارشي از وضع ارتش ايران از سال 1128 هجري قمري در دست است كه در آن آمده است: "به قدر سه لك (( واژه اي هندي به معني هزار))خانه وار از ايلات آورده در كوهستانهاي قريب به ساحل فارس در مجاورت تراكمه مسكن نموده اند . چنانچه نام ايلات مذكور زنگنه كرايلي ، قشقه اي و ممسيني است" در حال حاضر تيره اي به نام زنگنه در شهرستانهاي لامرد و دير و همچنين در ايل قشقايي وجود دارد كه در مورد آخر به تركي صحبت مي كنند اما در استانهاي كنوني بوشهر و فارس گروهي زنگنه اي هستند كه به زبان فارسي تكلم مي كنند . ولي برخي باورهاي كردان كرمانشاه هنوز در فرهنگشان ديده مي شود . ترديدي نيست كه اين گروه بايستي از بازماندگان كردان باشند دوره افشاريه : در حدود 1150 هجري قمري در ابيورد خراسان كردهاي قراچورلو،باچانلو،شيخوانلو ،گاوشانلو،كيپنكلو،كيوانلو،ميانلو،پالكانلو و كرگرلو زندگي مي كرده اند در همان سال در زمان نادر شاه افشار در بنادر جنوبي مسقط و بحرين شورش هايي رخ مي دهد كه نادر شاه كوسه احمدلو افشار را فرمانده سپاهي مي كند و به همراه او از تركمان ها ( طايفه ابوالوردي) و كردان شيخوانلو و كيوانلو و گاوشانلو و ... را به فارس مي فرستد. كوسه احمد لو به علت تباني ها به دستور نادر شاه كشته مي شود و تا سال 1157 هجري قمري هم چنان شورشها و طغيانهايي در فارس ادامه دارد . در نتيجه تركمان ها و كردان مزبور كه فرماندهشان به دستور نادر كشته مي شود و خود در اين شورش ها دست داشته اند ، از ترس مجازات در شيراز و فارس ماندگار مي شوند. ( گفته مي شود نوادگان در روستاي ميرملكي شهرستان لامرد ديده مي شوند ) محل طايفه ابوالوردي در تل شاهزاده كه امروزه به نام ابيوردي در شمال شهر شيراز است ، ميباشد اما هيچگونه اطلاعي از محل استقرار كردان ابيوردي در شيراز و فارس نداريم و با توجه به كتابي كه درباره طايفه ابوالوردي در شيراز چاپ شده ولي ذكري از كردان ابيوردي در شيراز و فارس نشده است . اما تعدادي از بزرگان و ريش سپيدان طايفه كروني (از جمله شادروان شادي نظرپور و تعدادي ديگر از آنها كه در قيد حيات هستند ) از وجود كرداني در محله ابيوردي شيراز كه به گويش كردي همانند كردان چهل چشمه سخن مي گويند خبر مي دهند كه با كردان چهل چشمه كروني داراي آمد و شد بوده اند ولي به دلايل مختلف اين ارتباطات در حال حاضر كمرنگ شده است . منبع:http://www.zangeneh.blogfa.com

شیخعلی خان زنگنه وزیر شاه سلیمان از ایل زنگنه بود. این ایل را برخی کرد و بعضی لر دانسته اند. معین الدین نطنزی, زنگنه را جزو قلمرو اتابکان لر محسوب می کند و زنگنه را جزو طوایفی نام می برد که به حکم اتابکان لر گردن گذارده بودند1. تذکره الملوک ایل زنگنه را در مجموعه ای مرکب از ایلات کرد و لر نام می برد2. شرفنامه بدلیسی امرای کرد ایران را به چهار شعبه مشتمل دانسته که زنگنه یکی از آن هاست3. بسیاری از نویسندگان معاصر نیز در کرد بودن زنگنه تردید نکرده اند4. با توجه به قراین و شواهد موجود, کرد بودن ایل زنگنه قطعی است. دربارهء وجه تسمیهء زنگنه اقوال گوناگون است. برخی منابع این نام را برگرفته از نام مکانی می دانند که این ایل در آن جا می زیست5. برخی نام زنگنه را منبعث از زنگه شخصیت افسانه ای در حماسه ملی ایران می دانند6. زنگنه ها خود را بازمانده زنگه می دانند7. مردوخ خاستگاه زنگنه را عراق دانسته و زنگنهء عراق را ساکن کرکوک و خانقین, در اطراف کفری و ابراهیم خانمی و اراضی سوماک می داند8. همه منابع مربوط متفق القولند که ایل زنگنه به منظور یاری پادشاهان صفوی از منطقه اصلی خود کوچیده و در منطقه جدیدی سکنی گزیده است. آن ها شاه اسماعیل اول را در جنگ هایش یاری داده اند9. زمان مهاجرت زنگنه به داخل قلمرو ایران دقیقا مشخص نیست. نویسنده ای زمان مهاجرت زنگنه را پس از حمله مغول می داند و به قول او آن ها در این زمان مجموعا سیصدهزار نفر می شدند که به صحرای قراباغ در شمال آذربایجان کوچیدند و در آن جا حکومتی تشکیل دادند10. اما عمده منابع گواه آن است که مهاجرت زنگنه همزمان با تشکیل دولت صفوی توسط اسماعیل اول بوده است11. هم چنین گفته شده ایل زنگنه پس از ورود به ایران در کرمانشاه سکنی گزیدند12. به هرحال افراد ایل زنگنه در زمان اسماعیل اول سیادت وی را پذیرفتند و تحت فرمان وی درآمدند و نزد وی به مقامات بالا رسیدند13. ایل زنگنه در رکاب شاه اسماعیل در جنگ های متعدد وی به ویژه با عثمانی ها شرکت کرد. یکی از این جنگ ها چالدران بود14. در زمان تهماسب اول نیز چندتن از سرداران کرد زنگنه سلیم خان زنگنه و حیدرخان زنگنه به فرماندهی اسماعیل میرزا15 با عثمانی ها جنگیدند16. شاه تهماسب برای تقویت مرزهای شرقی ایران در مقابل تهاجمات ازبک ها برخی کردهای زنگنه را به خراسان منتقل کرد17. ایل زنگنه هم چنین در زمان سلطان محمدشاه در جنگ های ایران و عثمانی در قراباغ با عثمانی ها نبردکرد18. در سال 5ـ7/984ـ1576 یعنی زمان شاه محمد, افرادی از ایل زنگنه به عنوان حاکم سنقر و کرمانشاهان منصوب شدند که حکومت آن ها بر آن جا تا قرن هفدهم میلادی19 دوامآورد20. در زمان عباس اول افراد ایل زنگنه در حکومت, سپاه و دارای موقعیتی بودند یکی از این افراد علی بالی زنگنه بود که شاه عباس او را نزد الله وردی خان فرستاد تا احکام شاه عباس را مبنی بر فتح بغداد به او برساند21. در زمان عباس اول به هنگام عزیمت وی به منظور سرکوبی ملوخان اردلان و تسخیر کردستان علی بالی بیگ زنگنه که سابق جلودار مخصوص شاه عباس بود واسطه ایجاد صلح بین شاه عباس و ملوخان شد. ملوخان تحت تاثیر سخنان علی بالی بیک, تسلیم شاه عباس شد و خلعت گرفت. بعدها در زمان خان احمدخان اردلان پسر ملوخان مجددا ماموریت کردستان یافت, چراکه خان احمدخان به دولت عثمانی ملتجی شده بود و از آن ها کمک دریافت می کرد تا به تصرف کردستان دست یازد22. علی بالی بیک هم چنین مدتی در زمان عباس اول, امیر خراسان بود23. علی بالی بیک به تاریخ 1618م1028/ق از مقام جلوداری به منصب امیرآخورباشی ارتقا یافت24. تا سال 1047ق در این مقام باقی ماند و در این سال منصب مزبور به شیخعلی خان پسرش انتقال یافت25. اما پیش تر از وی برادرش شاهرخ سلطان به این مقام منصوب شده بود26. نویسنده ای سال انتصاب شاهرخ سلطان را به مقام امیرآخورباشی 1632م1044/ق دانسته است27. در سال 1047 شیخعلی خان به جای وی که به امارت ایل زنگنه ارتقایافته و حاکم سنقر, هرسین, کرمانشاه, بیستون و کلهر شده بود28, به مقام امیرآخورباشی رسید. البته, شاهرخ سلطان سال ها پیش از آن, در سال 1039ق به امارات خواف منصوب گردیده بود29. شاهرخ سلطان در نهم جمادی الاولی 1049ق درگذشت و به جایش شیخعلی خان به امارت زنگنه منصوب گردید. به جای وی نیز برادرش نجفقلی بیک به مقام امیرآخورباشی جلو رسید30. در منابع آمده است که علی بالی بیک یکی از ملاکین بزرگ کرمانشاهان بود این که ملک کرمانشاهان ملک شخصی و خریداری شده علی بالی بیک بوده و یا این که از طرف شاهان صفوی به سکبیل تیول به وی واگذار شده بود, مشخص نیست31. البته نویسنده عباسنامه, کرمانشاه را تیول زنگنه معرفی می کند32. در این که علی بالی خان دارای روستاهای متعدد در غرب ایران بود تردیدی نیست, چنان چه نویسنده خلاصه السیر اشاره به یکی از آن ها به نام سرخآباد دارد33. در زمان شاه عباس دوم افراد خاندان زنگنه هم چنان راه ترقی را پیمودند. در این میان نجفقلی خان به عنوان فرمانده بخشی از سپاه در مرزهای شرقی ایران خوش درخشید. وی در قضیه محاصره قندهار به جد ایفای خدمت کرد و مورد لطف شاه قرارگرفت34. نجفقلی بیک در زمان شاه عباس دوم با وجود آن که شروع خوبی داشت و پیوسته مورد لطف شاه بود, اما سرانجام مغضوب شاه واقع شد و از دستگاه حکومت طرد گردید. اما با جلوس شاه سلیمان دوباره مورد لطف دربار قرار گرفت 35. در سال 1055ق شهر خواف در خراسان به اقطاع دوستعلی خان زنگنه داده شد36. در سال 1057ق دوستعلی خان از زمره امرایی بود که در محاصره قندهار شرکت داشتند37. در سال 1058ق حکومت ولایت گرمسیر با توابع و ملحقات و مضافات به دوستعلی خان حاکم ایل زنگنه که در این وقت تیولدار ولایت خواف و باخرز خراسان بود داده شد 38. از سال 1653م1064/ق به بعد شیخعلی خان, خان قبیله کلهر و تیولدار سنقر و کرمانشاه شد39. با مطالعه منابع متوجه می شویم که آبادانی کرمانشاه عمدتا توسط شیخعلی خان صورت گرفت, چراکه در سال 1004ق کرمانشاه به نام مزرعه ای معروف بود, اما در نیمه دوم قرن یازدهم هجری کرمانشاه عمران و آبادی خود را ازسر گرفت و شیخعلی خان از زمان عباس دوم در عمارت آن بسیار کوشید40. شیخعلی خان به سال 1066ق حکومت سنقر و دینور را نیز در دست داشت41. روی هم رفته باید گفت که ایل زنگنه در دورهء شاه عباس روز به روز بر اهمیت خود افزود و مناصب نسبتا والایی به دست آورد و مسیری را که از زمان اسماعیل اول در آن گام نهاده بود با سرعت بیش تر طی کرد و به مقصد نهایی, که رسیدن به قدرتمندترین منصب بعد از منصب شاه باشد, نزدیک شد. در زمان شاه سلیمان و به ویژه پس از رسیدن شیخعلی خان به وزارت عظمی, ایل زنگنه بسیار قدرتمند شد و کارگزاران بسیاری از ولایات (اعم از ممالک و خاصه) از ایل زنگنه تعیین شدند. چنان که در سال 1086ق طایفه زنگنه به معیت حسینعلی خان زنگنه که به حکومت بهبهان و کوه گیلویه منصوب شده بود, به بهبهان رفتند و پشت کوه را قشلاق و پیش کوه را ییلاق خود قرار دادند42. زندگی نامه شیخعلی خان زنگنه شرح زندگی شیخعلی خان زنگنه به ویژه دوره قبل از وزارتش کار مشکلی است, چراکه, منابع موجود چندان اشاره ای به این مطالب ندارند, لذا کوشیده ایم هر اطلاعی را اگرچه خیلی ناچیز باشد ارج نهاده و در این مجموعه بیاوریم. شیخعلی خان زنگنه فرزند علی بالی بیک زنگنه از ایل کرد زبان زنگنه بود. شیخعلی خان در سال 1020ق متولد شد43. در مورد محل تولد و چگونگی تربیت و سپری شدن طفولیت او اطلاعی در دست نیست. اولین گزارش در شرح حال وی پس از تولد, مربوط به تاریخ انتصاب وی به مقام امیرآخورباشی جلو است. شیخعلی خان در رمضان 1047ق به جای برادرش شاهرخ سلطان که به مقام امارت ایل زنگنه ارتقا یافته بود به مقام امیرآخورباشی جلو رسید44. وی در نهم جمادی الاولی 1049ق پس از فوت برادرش شاهرخ سلطان به امارت ایل زنگنه رسید 45. شیخعلی خان در زمان عباس دوم ظاهرا به سال 1653م1064/ق به عنوان حاکم کرمانشاه منصوب شد46. وی در طی ایامی که حکومت کرمانشاهان را در دست داشت, شایستگی های خود را به ظهور رسانید. او در طی ایام مذکور دست به عمران و آبادانی کرمانشاه گشود47. هم چنین در آن ایام واسطه بین مخالفان منوچهرخان حاکم لرستان و شاه شد و عرایض آن ها را به عرض شاه رسانید48. شیخعلی خان هم چنین در سال 1063ق که حاکم کرمانشاه بود سلمان خان حاکم کردستان را که در این سال مصمم به پناه جستن به خاک عثمانی بود گرفتارکرد و او را نزد شاه عباس دوم فرستاد49. که این امر حاکی از وفاداری شیخعلی خان به خاندان صفوی بود. شیخعلی خان به سال 1066ق به حکومت سنقر و دینور تعیین گردید50. او در سال 1666م1077/ق از زنگنه به اصفهان فراخوانده شد و به عنوان سردار به منظور جلوگیری از حملات ازبک ها به نواحی شمال خراسان فرستاده شد 51. با مطالعه منابع می بینیم که شیخعلی خان در امور نظامی فرماندهی برجسته بود و بارها این امر را به ثبوت رسانده بود. شاردن از شیخعلی خان به عنوان فرمانده نظامی برجسته که سابقه سی ساله در این کار داشته یاد می کند52. حیات سیاسی شیخعلی خان بعد از مرگ عباس دوم و جلوس صفی دوم نه تنها منقطع نشد بلکه خود آغاز شکفتگی جریانی بود که او را به اوج رساند و منجر به ارتقای وی به مقامات بالای اداری شد. تا جلوس صفی دوم شیخعلی خان هنوز حکومت کرمانشاه را در دست داشت و پس از حمله ازبک ها به ایران مجددا به جنگ با آن ها فراخوانده شد و فرماندهی بخشی از سپاهیان به عهده او محول گشت و به جای وی برادرش به حکومت کرمانشاه رسید53. پس از آن که او صلاحیت خود را در مسائل نظامی به اثبات رسانید, در سال 1668م / 1079ق بلافاصله پس از استعفای بوداق سلطان تفنگچی آقاسی به جای او منصوب شد و حکومت کرمانشاه نیز به یکی از پسرانش به نام سلیمان خان واگذار گردید54. سرانجام شیخعلی خان به مقام وزارت انتخاب شد. در مورد سال انتخاب شیخعلی خان به وزارت, نظریات مختلف است. شاردن سال مزبور را 1668م1079/ق می داند 55. هم چنین نویسنده ای دیگر, سال انتصاب وی را به وزارت 1079ق عنوان کرده است56. اعتمادالسلطنه نیز سال مزبور را سنه 1079ق / 1668م57 و عبدالحسین خاتونآبادی این سال را 1080ق دانسته است58. میرزا محمد سعید مشیزی نیز سال انتصاب شیخعلی خان را به وزارت سال 1080ق مطرح کرده است59. منبع دیگری سال 1669م1079/ق را معرفی می کند60. میرزاحسن فسایی این تاریخ را بسیار بعدتر یعنی 1084ق نوشته است 61. و نویسنده تذکره نصرآبادی که تاریخ نگارش اثر خود را 108ق62 ذکر کرده است در چندین جا63به صراحت وزارت شیخعلی خان را در زمان نگارش کتاب یاد کرده است. بحث دربارهء این که دقیقا کدام یک از تواریخ فوق صحیح است کاری بس مشکل است, چراکه, برخی از آثار فوق در زمان شاه سلیمان تالیف یافته است. اما شاید بتوان صحت یکی از تواریخ مذکور را محتمل تر دانست. تاریخ منقول در وقایع السنین والاعوام و تذکره صفویه کرمان می تواند صحت بیش تری داشته باشد, چراکه منابع مذکور در زمان شاه سلیمان نوشته شده اند و نویسندگان برخی از آن ها در زمان انتخاب مزبور حضور داشته اند. اگرچه سیاحتنامه شاردن و مختصرالتواریخ و تذکره نصرآبادی نیز در زمان شاه سلیمان نگاشته شده اند ولی به واسطه همزمان نبودن حضور شاردن در ایران با زمان انتصاب شیخعلی خان و نیز دوربودن نویسنده مختصرالتواریخ از ایران و عدم تصریح تذکره نصرآبادی به تاریخ انتخاب مزبور, تواریخ مکتوب در منابع مذکور چندان صحیح به نظر نمی رسد. بعلت انتخاب شیخ علی خان به وزارت در اوضاع زمانه ایران نهفته است, چراکه دورهء مورد بحث دورهء آشفتگی اوضاع بود که ناامنی از هر حیث همه جای مملکت را فرا گرفته بود. این ناامنی و خرابی اوضاع به قدری شدت داشت که منجمین به هنگام انتصاب شیخعلی خان به وزارت عظمی دوره وزارت وی را یک سال پیش بینی کردند64. آشفتگی مرزهای ایران در شرق به واسطه تهاجمات ازبک ها و ناامنی مرزهای غربی به واسطه شورش ها و غارت های کردها بیش ترین تاثیر را در انتخاب شیخعلی خان داشت. اگرچه وی بارها توانایی خود را در منکوب کردن و دفع حملات ازبکان نشان داده بود و از طرف دیگر کرد بودن و وفاداری و دینداری و صداقت وی عواملی بسیار موثر در فروکش کردن شورش های کردها می توانست داشته باشد. ظاهرا همان گونه که عزل فتحعلی خان داغستانی لزگی از وزارت عظمی توسط شاه سلطان حسین منتهی به شورش لزگیها شد65, انتصاب شیخعلی خان که کرد بود و نیز دارای ایلی قدرتمند به عنوان پشتوانه بود نیز می توانست شورش را در مرزهای غربی فرونشانده و یا از شورش آن ها پیشگیری نماید. این شورش کردها از زمان عباس دوم در مرزهای غربی بحرانی جدی ایجاد کرده بود. شاه عباس می کوشید این بحران را با گفت و گو و روش صلحآمیز فرونشاند66. اما به نتیجه ای نرسید. اما شیخعلی خان توانست امنیت را نه تنها در غرب بلکه در مرزهای شرقی نیز برقرار کند. در این که شیخعلی خان به هنگام انتصابش به وزارت دارای مقام امیرآخورباشی جلو و یا تفنگچی آقاسی بود اقوال مختلف است. میرزاحسن فسایی و محمدحسن خان اعتمادالسلطنه شیخعلی را به هنگام انتصابش به وزارت عظمی صاحب مقام امیرآخورباشی جلو می دانند67. اما نویسندگان خلاصه السیر, از شیخ صفی تا شاه صفی و تذکره صفویه کرمان مطالبی نگاشته اند که از مطالعه آن ها می توان فهمید که شیخعلی خان به هنگام رسیدنش به مقام وزارت عظمی نمی توانسته امیر آخورباشی بوده باشد, زیرا اولا: میرزا محمدسعید مشیزی خود در کتابش تصریح کرده است که شیخعلی خان به هنگام رسیدن به مقام وزارت عظمی دارای مقام تفنگچی آقاسی بود. ثانیا در منابع پیش تر آمده است: شیخعلی خان که در سال 1047 به مقام امیرآخورباشی جلو رسیده بود68 در سال 1049ق به امارت ایل زنگنه رسید و برادرش نجفقلی بیک به جایش امیرآخورباشی جلو شد69. بنابراین شیخعلی خان به سال 1080ق که به وزارت رسید نمی توانسته مقام امیرآخورباشی جلو داشته باشد. شیخعلی خان پس از رسیدن به وزارت, تمام کوشش خود را صرف اصلاح و انتظام امور نمود. اما به علل گوناگون, سرانجام تقریبا پس از دوسال وزارت از طرف شاه سلیمان معزول و خانه نشین شد70. سال عزل شیخعلی خان 1082ق ذکر شده است71. علت ظاهری عزل وی را از وزارت, مخالفت وی با شراب خواری شاه یا حداقل عدم همراهی با شاه در شراب خواری دانسته اند72. در میان منابع تنها نویسندهء نامعلوم مختصر التواریخ است که عزل وی را از وزارت, برعکس اقوال متداول, در کثرت افراط و پی تعیش در لهو و لعب شیخعلی خان نوشته است. بدیهی است این قول ابدا نمی تواند صحت داشته باشد. اگرچه, همان گونه که در مبحث ویژگی های اخلاقی شیخعلی خان خواهیم گفت بدیهی ترین و مشخص ترین ویژگی اخلاقی شیخعلی خان بر طبق همه منابع موثق, مخالفت وی با میگساری و شراب خواری بوده است. در مورد علت عزل شیخعلی خان روایتی دیگر نیز هست که جای تامل دارد. این روایت توسط نماینده کمپانی انگلیس در ایران نقل شده است. او خبر داده است که شاه سلیمان در یکی از حالات مستی به کورکردن یکی از برادران خودش فرمان داده بود. ملکه مادر با نظر او مخالفت می کند اما این عمل مادر, خشم شاه را برمی انگیزد. چنان که شاه شمشیر می کشد و مادرش را زخمی می کند و به دستور پسرش شاه سلیمان از درمان او خودداری می کنند. او نیز با پرت کردن خود از بالای بام, اقدام به خودکشی می کند. در این هنگام شیخعلی خان به این عمل شاه اعتراض می کند و شاه خشمگین شده و او را از وزارت عزل کرد74. در ایام غیبت وی از وزارت, هرگز صدراعظمی به جای وی منصوب نشد74. شاردن می نویسد که در ایام فترت مزبور سه نفر از بزرگان دربار متعهد به اداره امور وزارت عظمی بودند75. به نظر می رسد در ایام غیبت شیخعلی خان از وزارت قسمت عمده کارهای مربوط به وزارت را کیخسروخان تفنگچی آقاسی انجام می داد و میرزاصادق مستوفی الممالک به امور دادوستد دفتری می پرداخت و کیخسرو بعدها وظیفه وی را نیز ضمیمه خود نمود و به این وسیله به اقتدار خود افزود76. به نظر می رسد که مقصود شاه سلیمان از عزل شیخعلی خان هرگز عزل قطعی و همیشگی وی نبوده باشد. چه اولا: به جای او اعتمادالدوله ای انتخاب نکرد. ثانیا: شیخعلی خان در طول مدت غیبت خود گاه گاهی به حضور شاه می رسید, چراکه او را از حضور در دربار و حرم محروم نساخته بودند77. سرانجام ایام فترت به سرآمد و شیخعلی خان (در سنه 1083ق) نواب اشرف را به نوازشات خسروانه اختصاص داد78. و از طرف خود با عزت و اکرام و افتخار به کار خویش منصوب نمود و پس از آن دیگر شاه به نوشیدن شراب وادارش نکرد79. مرحله دوم وزارت وی که از سال 1083ق آغازشده یکی از طولانی ترین ادوار وزارت در تاریخ صفویه بود. شیخعلی خان در طی این مدت طولانی اختیارات زیادی در اداره کشور کسب کرد و به این وسیله تاسیسات و اصلاحات اساسی در ساختارهای متعدد حیات اداری, اقتصادی, نظامی و سیاسی کشور به وجود آورد. ویژگی های شیخعلی خان توصیفاتی که در برخی منابع مربوط به عصر صفوی در مورد ویژگی های اخلاقی شیخعلی خان وجود دارد, به اتفاق مبین نکات غالبا مثبت در وی می باشند. آن چه در مورد وی بیش تر نقل شده است دلبستگی های مذهبی وی می باشد. او حتی ظاهر خود را برخلاف رسم دربار به شکل یک مسلمان معتقد درآورده بود. شیخعلی خان شخصیت بسیار عاقل, باهوش و فوق العاده متفکر و مدبر و کامل العیار بود80. قد و قامت شیخعلی خان فوق العاده متناسب و رشید و شایان توجه بود صورت و سیمایش نیز جلوهء بسیار خوب و خوشی داشت قیافه او از حیث برازندگی عدیم النظیر به نظر می رسید. آرامش مدام و ملایمت از چشمان روشن و رخسار ساده اش تجلی می کرد به طوری که به هیچ وجه آثار و علائم اشتغال خاطر که در قیافه اغلب وزرای اعظم مشاهده می شد در صورت وی دیده نمی شد. در سیمایش نشانه های یک اندیشه آرام و آزاد و قادر به کف نفس کامل و مسلط بر خویشتن نهان بود به طوری که اگر کسی قبلا او را می شناخت به هیچ وجه نمی توانست وی را مصدر مهمات و معضلات یک امپراتوری عظیم و وسیعی بداند. کسانی که او را می شناختند خوارق عاداتی از زندگی ساده و مختصر وی حکایت می کردند. موثقین اظهارداشتند که باطن و ظاهر این شخصیت کاملا یکی بود و چنان که در گفتار و کردار و صورت و سیمای وی هیچ گونه آثار تکبر و تبختری مشاهده نمی شد, روح و مغز و قلبش نیز خالی از هرگونه آلایش بود. مشاهده پوشاک و مطالعه اوضاع منزل و بالاخره ملاحظه سفره وی, این حقایق را مثبت و مسلم می داشت81. او به عکس دیگر درباریان دارای مکحاسنی خاکستری رنگ و تقریبا بلند بود و به هیچ وجه طبق رسم روز با خضاب به رنگ سیاه درنمیآورد82. شیخعلی خان مردی دیندار و خداترس و پرهیزکار بود. وی فقط یک زن داشت و از عیش و عشرت بیزار بود. او شمی قوی برای عدالت داشت و رشوه نمی گرفت83 و از تجمل طلبی رایج بیزاربود. هنگامی که بر اسب می نشست فقط چندتن معدود ملازم همراه خود داشت و در آن هنگام جامه ای ساده ولی زیبا و با سلیقه برتن می کرد84. او فساد ناپذیر بود, به طوری که زیربار هیچ گونه توصیه, تحفه, هدیه و رشوه ای نمی رفت 85. شیخعلی خان در کتیبه ای که از خود به جای گذاشته نوشته است که دو قریه از املاک خود را جهت مصارفی نظیر تعمیر کاروانسرای بیستون وقف کرده است86. شیخعلی خان به اعتدال و نظم پای بند بود. با تنجیم و پیش گویی آینده از روی کواکب مخالف بود87. وی حتی در هشتادسالگی88 نیز فردی ارزنده و سواری خستگی ناپذیر بود. بر کار بسیار خوب تسلط داشت و به لحاظ جسمی و فکری از عهده آن بر میآمد89. از ویژگی های دیگر وی که همه منابع مربوطه آن را تصریح نموده اند, خودداری شدید او از شراب خواری است. وی به این جهت عمدتا با شاه اختلاف داشت. او فردی مذهبی و دیندار بود و دستورهای دین را طابق النعل بالنعل مراعات می کرد90. شاه سلیمان بارها به این جهت شیخعلی خان را مورد توهین و اذیت قرارداد. اما وی هیچ گاه تسلیم خواسته های منافی مذهب او نشد و پیوسته با شجاعت عجیب با این تمایل شاه مخالفت کرد. چنان که یک بار شاه شدیدا به پر و پای او پیچید توضیح آن که: شاه که مست و مخمور بود و آرایش صورت صدراعظم خویش را مطابق دربار نمی دید دستورداد ریش او را مثل ریش دیگر درباریان کوتاه کنند91. شیخعلی خان به این جهت بدون کسب اجازه از شاه, دربار را ترک گفت92. شاه وی را به دربار احضارنمود و سپس دست خود را به سوی وی درازکرد و قول داد که به جبران و تلافی توهینات وارد به شخص و مقام وزارت عظمی بکوشد93. با این حال آزار و اذیت شاه سلیمان نسبت به شیخعلی خان تمامی نداشت. چراکه, پادشاه به هنگام مستی از خود بی خود می شد و آن گاه شروع به سربه سر گذاشتن و دست انداختن شیخعلی خان می نمود و علت آن هم عدم همراهی شیخعلی خان با شاه در خوردن شراب بود. روزی شاه سلیمان سخت مست و مخمور بود جام شراب را به شیخعلی خان داد و او را دعوت به نوشیدن کرد, وزیر از خوردن شراب امتناع ورزید و اعلی حضرت به ساقی دستورداد که باده را در بینی وزیراعظم بریزد و این کار انجام شد94. وزیر, نه تنها از خوردن شراب خودداری کرد و در مقابل فرمان شاه در این مورد مقاومت کرد بلکه بعضا شاه را نیز نصیحت می کرد95. شاه سلیمان از شراب نخوردن شیخعلی خان به قدری دلگیر و خشمگین بود که یک بار ضرباتی نیز حواله وزیراعظم کرده بود. به دستور شاه چندین بار سروصورت و لباس و پوشاک وی را با شراب آلوده ساختند و از این قبیل بدرفتاری ها در موقع مستی نسبت به او بسیار اتفاق افتاد96. به هرحال مقاومت شدید وزیراعظم و ایمان قوی وی و نصایح او سرانجام شاه را ملایم تر ساخت و حتی او را آن چنان تحت تاثیر قرارداد که شاه سلیمان به قید سوگند وعده فرمود که دیگر مثل سابق می خوارگی نکند97. مذهب شیخعلی خان شیخعلی خان شیعه ای مومن بود. البته به گفتهء کمپفر: گویا او98 پنهانی از طرفداران اهل سنت باشد.99 که این ادعا قابل پذیرش نیست. در تاریخ مشاهده می شود که معمولا شاهان و وزیران از یک مذهب برخوردار بودند. به طوری که خواجه نظام الملک به اهمیت هم مذهب بودن شاه و وزیر تاکید بسیار کرده است و هم مذهب نبودن این دو را عیب بزرگ دانسته است که ضرر آن متوجه دستگاه حاکم است100. بنابراین گروهی شیخعلی خان زنگنه را وزیری سنی مذهب دانسته اند که ظاهرا درست به نظر نمیآید, زیرا گذشته از دلایل دیگر در رد این ادعا, شاه سلیمان زیرک و عاقل بود و به عنوان یک پادشاه شیعه و از سلسلهء سادات نمی توانست وزیری سنی اختیارکند و در انظار عامه به وزیری که دارای مذهب سنی باشد اعتماد کند. از آن جا که زنگنهء به جامانده در عراق دارای مذهب سنت بودند, ممکن است برخی چون کمپفر به این توهم افتاده باشند که شیخعلی خان نیز دارای مذهب اهل سنت بوده است. البته چنان که گذشت این قول, نمی تواند صحت داشته باشد. زیرا اولا: کمپفر که چنین مطلبی آورده است خود با تردید ابراز نظر می نماید. هم چنین به واژه پنهانی متوسل می شود که نشان دهندهء شایعه یا اتهام و جعل است. و مخالفین وزیر, این سخنان را به کمپفر گفته اند و او نیز باورکرده و در کتاب خود نوشته است. ثانیا: افراد ایل زنگنه که عراق را ترک کردند و به خدمت شاه اسماعیل شیعه مذهب درآمدند نمی توانستند از اهل تسنن باشند و مسلما وقتی تصمیم گرفتند به کمک شاه اسماعیل بروند مذهب دیرین را رهاکرده و به مذهب جدید روی آورده بودند. چنان که نوشته اند: ایل زنگنه و بنی اسد در کنار شاه اسماعیل دارای سابقه و سند مذهبی می شوند.101 اگرچه کمپفر انتساب شیخعلی خان را به مذهب اهل سنت با تردید اظهار داشته است و نیز با آوردن لغت پنهانی عدم صحت این ادعا را بیش تر نشان داده است, با این حال علل مطرح شدن چنین ادعایی کنجکاوی فرد را برمی انگیزد. از آن جا که شیخعلی خان به واسطه قدرت فزاینده اش مخالفان زیادی در دربار و حکومت داشت, بعید نیست که این شایعه از طرف آن ها مطرح شده باشد. هم چنین ممکن است کمپفر به این جهت چنین مطلبی نوشته باشد که شیخعلی خان با تقاضای مکرر سفرای اروپایی مبنی بر اعلان جنگ از سوی ایران به عثمانی سنی مذهب مخالفت کرد و کمپفر نیز مانند دیگران این مخالفت را حمل بر هم مذهبی و هم کیشی کرد. غافل از آن که ایران طبق قرارداد زهاب با دولت عثمانی موارد اختلاف را حل کرده بود و دیگر لزومی به جنگ های پرخرج نمی دید. گذشته از همه این ها چنان که گذشت بدیهی است فردی چون شاه اسماعیل اول که مروج شیعه در ایران و دشمن عثمانی های سنی بود نمی توانست در رکاب خود تعداد زیادی سنی مذهب داشته باشد و در زمان شاه سلیمان هم که علمای شیعه قدرت عظیم یافته بودند نمی توانستند یک وزیر سنی مذهب را تحمل بنمایند. قدرت و اختیارات شیخعلی خان زنگنه برای شناخت میزان اقتدار و اختیار شیخعلی خان زنگنه بایستی به منابع مربوطه مراجعه کرد. کمپفر و شاردن برای تعیین میزان قدرت وزیراعظم وقت102 ابتدا از لغت اعتمادالدوله و وزیراعظم آغازمی کنند. کمپفر می نویسد: این هردو حاکی از بزرگ ترین منصب دولتی است.103 شاردن می نویسد: نخستین شغل کشور, شغل صدراعظمی است که وی را اعتمادالدوله می نامند و کلمه ای مرکب به معنای مایه اطمینان دولت و نیز عمید و عماد به معنای تکیه گاه و ستون دولت است104 قدرت شیخعلی خان بسیار زیاد بود و این را می توان کرارا در تذکره صفویه کرمان دید. بارها اتفاق افتاد که شیخعلی خان, حتی پس از صدور حکم شاه مبنی بر امری, آن را به واسطهء نفوذ خود دگرگون می ساخت و یا قبل از آن که شاه حکمی را صادرکند با دادن نظر مشورتی خود شاه را متقاعد به پذیرفتن نظر خود می کرد105. هم چنین او بارها با پادرمیانی خود جان افرادی را که مغضوب شاه واقع شده بودند نجات داد106. این ها گویای مقام و اعتبار بالای وزیر مزبور نزد شاه بود. از محتوای بعضی از مطالب کمپفر می توان فهمید که در دوره وزارت شیخعلی خان بعضی امور حتما می بایستی فرمان شخصی شاه بر آن ها صادر شده باشد تا به مرحله اجرا درآید و بعضی هم می توانستند بدون امر مستقیم شاه صرفا با امر مستقیم وزیراعظم به اجرا درآیند. لذا وزیر ناگزیر بود که پیوسته در نزدیکی کاخ باشد و حتی منزل او هم جنب کاخ قرارداشت تا به این وسیله انجام بعضی امور که منوط به فرمان شاه بود معوق نماند. هم چنین می فهمیم که حتی آن امر و فرمان مختص شاه نیز اساسا از چهارچوب منظر وزیراعظم توسط شاه صدور می یافت107. شیخعلی خان تمام حکام ایالات و ولایات را تعیین می کرد و مقامات عالی رتبه نظامی را هم او انتخاب می کرد. هم چنین فرماندهان نظامی که به میدان جنگ مامور می شدند همگی با نظر وی تعیین می شدند یا لااقل وی وسایلی برمی انگیخت تا شاه, این مناصب را به هرکسی که می خواهد بدهد108. کمپفر حتی شیخعلی خان را به عنوان دارنده مقام نیابت سلطنت معرفی می کند109. و اعمال سایر حقوق خاص پادشاهی را به دست وی می داند110. تمام بار مملکت بر گردهء شیخعلی خان بود و شاه خود با فراغت و بدون معرفت به اوضاع عمومی و کشوری به زندگی خاص خود ادامه می داد111. کمپفر می نویسد که او در باطن قدرت سلطنتی را اعمال می کند. و شاه فقط در ظاهر صاحب و واجد آن است112. شیخعلی خان نماینده یا نایب کل شاه در کلیه امور شاه و کشور بود هیچ دستور شاه ولو به هر مهری جز با تایید و مهر وی معتبرنبود113. سانسون مالیه, تجارت و روابط خارجه را زیر نظر شیخعلی خان می داند و او را نایب السلطنه کشور معرفی می کند114. شیخعلی خان همهء امور مملکت را مستقلا و به صلاحدید خود انجام می داد و در موارد سخت یا کارهایی که پایانی تردیدآمیز داشت وی آن را با ناظر و واقعه نویس و با فرماندهان قشون مورد مشورت قرارمی داد115. وی در مواقع غیرضروری و کم اهمیت به شاه رجوع نمی کرد هم بدان جهت که خود اختیار انجام آن ها را از شاه گرفته بود و هم این که شاه را از آسایش محروم نسازد. اما در مواردی که اهمیت امر حضور وی را برای طرح مسائل لازم می دانست مستقیما به نزد شاه می رفت116. با توجه به قدرت فراوان شیخعلی خان طبیعی بود که دشمنان متعددی داشته باشد که بکوشند تا او را از مسند وزارت به زیر کشند. خود پادشاه نیز ممکن بود به واسطه قدرت زیاد او از وی بیمناک شود. قدرت و اعمال وزیراعظم به طرق مختلف به اطلاع شاه می رسید. وزیراعظم و موقعیتش همچنین ممکن بود از طرف خواجه سرایان و زنان حرم مورد تهدید قراربگیرد117. این گروه به علل گوناگون ممکن بود با وزیر مخالف باشند. اما در مورد شیخعلی خان مورد اخیر اصلا مصداق نداشت که در ادامه بدان پرداخته خواهدشد. یک طریق دیگر به غیر از نصب جاسوسان و کارگزاران ظاهرا زیردست, وزیراعظم برای کنترل اعمال او, ایجاد نوعی رقابت و چشم و هم چشمی در بین دیوانیان بود. شیخعلی خان به واسطه زیرکی که داشت از وسایل مختلف برای حفظ و تداوم قدرت خود بهره گرفت. او مراقب بود که کسی شاه را بر ضد او تحریک نکند. چه با توجه به قدرت بسیاری که وزیراعظم در همه امور داشت اغلب اتفاقات نامطلوبی را که در اطراف و اکناف رخ می داد می شد با توسل به تهمت و افترا آن را به حساب عدم لیاقت و بی کفایتی وزیراعظم گذاشت. هم چنین بسیاری از بزرگان و اعیان که به دست یا دستور وی مجازات شده بودند به هیچ قیمت حاضر نمی شدند کم ترین فرصتی را برای گرفتن انتقام ازدست بدهند118. شیخعلی خان از نزدیک شدن هرچیز و هرکس به شاه که ممکن بود به نحوی موجب کدورت خاطر او را فراهمآورد جلوگیری می کرد. پیک هایی که حامل اخبار ناخوشی بودند هرگز اذن دخول به داخل قصر را نمی یافتند119. چراکه این گونه اخبار ممکن بود شاه را نسبت به مدیریت او دچار تردید نماید. وی هم چنین می کوشید به افرادی که دشمن او بودند اجازهء ارتقا به مقام بالاتر داده نشود تا مبادا به این وسیله به شاه دسترسی داشته باشد و بتواند از وزیر بدگویی کند120. شیخعلی خان هم چنین کوشید تا تمام بستگان و دوستان خود را منصب و مقامی دهد و به این وسیله اداره بسیاری جای ها و کارها را توسط معتمدین خود انجام دهد121. بدیهی است این خود یکی دیگر از راه های تلاش برای حفظ و تداوم حیات سیاسی بود. با مطالعهء تذکره صفویه کرمان کرارا نفوذ ایل زنگنه و خانوادهء شیخعلی خان را در کلیه مهمات حیاتی ایالات کرمان شاهدیم که این البته می تواند نمونه ای برای تعمیم به سایر ولایات نیز باشد122. شاید یکی دیگر از راه های افزایش و تداوم قدرت شیخعلی خان دستورالعمل های منجمین به شاه سلیمان بود. همان طوری که شیخعلی خان نسبت به پیشگویی های منجمین بی اعتنا بود, در عوض شاه بدان سخت پای بند بود پس, گه گاه منجمین مصلحت را در آن می دیدند که شاه برای مدتی طولانی از دخالت در امور و ظاهرشدن در انظار عمومی خودداری کند. چنان که در یک مورد به دنبال حادثه ای منجمین به شاه گفتند: ناسازگاری کواکب به این زودی ها برطرف نخواهدشد پس باید به شاه توصیه کرد که چند ماهی کاملا از کار کناره بگیرد1 در این فاصله او نباید در ملاعام ظاهرشود و نباید مهمانی بدهد و اصولا به هیچ کار مخصوص جالب توجهی نباید دست بزند.123 بدیهی است در ایام غیبت شاه از امور, شیخعلی خان تنها کسی بود که می توانست امور را با قدرت مطلق اداره نماید. یکی از علل عمده تداوم حیات سیاسی شیخعلی خان زنگنه حمایت مادر شاه از او بود. شاردن می نویسد: مادر شاه همواره با غالب وزیران و صاحب منصبان حکومت, به نسبت زیرکی و اعتبار خود روابط پنهانی و کمابیش مهمی دارد.124 این حمایت مادر شاه از شیخعلی خان را می توان از روایتی که نماینده کمپانی انگلیسی در ایران نقل کرده است فهمید125. با نگاهی به جریان وزارت ساروتقی و سرانجام او, به سهولت می توان نوعی رقابت را بین دستگاه وزارت و حرم از یک طرف و سپاهیان قورچی از طرف دیگر مشاهده کرد. ظاهرا رقابت شدید بین سپاهیان قورچی و دستگاه وزارت و نیز, حرم شاه که به تدریج در اختیار مطلق زنان گرجی و چرکسی قرار گرفته بود سرانجام دستگاه وزارت و حرم را در مقابل دشمن واحد که همان قورچی ها باشند به هم نزدیک کرد. تقابل شدید این دو جناح را در دورهء وزارت ساروتقی شاهدیم126. تا این که این پیوند در ایام وزارت شیخعلی خان بین حرم و وزیراعظم حالت تثبیت شده به خود گرفت. بنابراین اقتدار و قدرت شیخعلی خان هم چنان تا آخرین روزهای حیاتش در اوج قرارداشت و هیچ توطئه و دشمنی نتوانست قدرت او را تهدید نماید. پایان کار شیخعلی خان شیخعلی خان در طول بیست سال وزارت خود کارهای بزرگی انجام داد و کشور را از لحاظ اداری, اقتصادی, نظامی و سیاست خارجی127, حیاتی نو بخشید و سرانجام پس از حدود بیست سال وزارت در سال 1100ق رحلت نمود. البته در مورد تاریخ دقیق فوت وی اقوال مختلفی است. خاتونآبادی دو تاریخ ارائه داده است. در یک جا تاریخ فوت وی را 1099ق128 و در جای دیگر 110ق آورده است129. مرعشی صفوی نیز سال 1092ق130 و نویسنده تذکره صفویه کرمان سال 1100ق را زمان فوت شیخعلی خان می نویسد131. و میرزاحسن فسایی سال 1099ق را ذکر می کند132. نویسندهء تاریخ منتظم ناصری سال 110ق1689/م را به عنوان سال مزبور معرفی می کند133. به نظر می رسد در میان اقوال مزبور تنها قول نویسنده تذکره صفویه کرمان صحیح تر باشد چراکه نویسنده آن حوادث را دقیقا مطابق آن چه که خود دیده و شنیده است در ذیل حوادث هر سال به طور جداگانه نوشته است. منبع: منتخب التواریخ: به نقل از: محمد علی سلطانی، ایلات و طوایف کرمانشاهان، ج۲، , وwww.zanganeh.blogfa.com

یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:تاریخچه ایل زنگنه,ایل زنگنه,ایل,زنگنه,تاریخچه, :: 17:17 ::  نويسنده : آرمن کردی
ل زَنگِنه يكی از ايلات کرد بين كرمانشاه و مرز عراق است كه بخش بزرگی از آن نيز در كردستان عراق زندگی می كنند. اكثر زنگنه‌ها ساكن استان كرمانشاه در مناطق : اسلام آباد غرب(دیزگران و هرسم) - ماهیدشت و شمال عراق هستند. بخشی ديگري از اين ايل در استان همدان (شهرستان ملایر)، خوزستان و استان فارس بويژه در شهرستانهای فسا و كازرون، زندگی می كنند. برخی از طوايف زنگنه نيز در مناطق بختياری و كهگيلويه زندگی می‌كنند. زنگنه ٔ دشتستان، در ناحیه شرق بوشهر و بخش مرکزی آن نیز پخش شده‌اند. در زمان صفویه طوایفی از ایل زنگنه کرمانشاه به فارس آمده در این ناحیه توطن نمودند. بخشی از طوايف زنگنه نيز در ايل قشقایی ادغام گشته‌اند.

به سبب ساحلی بودن استان بوشهر و محدود بودن كشاورزی و دام داری، ماهی و میگو سهم عمده ای در خوراک مردم استان بوشهر دارند. غذاهای محلی و سنتی از مهم ترین جاذبه های اجتماعی به شمار می روند. تقريبا همه خوراک هایی که در اين استان تهيه و طبخ می شوند، ریشه در طبع محلی مردمان بوشهری دارد. انواع قلیه رایج ترین غذای محلی استان بوشهر به شمار می آیند. قلیه يک واژه عربی است و مفهوم عام آن نوعی خوراک است كه از گوشت درست می كنند. در نواحی ساحلی منظور از قليه؛ خورش ماهی و ميگو است. قليه انواع مختلفی دارد که قليه اسفناج، بادنجان، كدو ترش، برنج، به، هويج، پيتی، سغدی، قليه ماهی، قليه ميگو، كباب ميگو، آبگوشت ماهی، شينسيل ميگو، دم پخت ماهی، ماهی شكم گرفته، كباب ماهی، ماهی شور پلو، عرق گير ماهی، پلو ماهی، حواری ماهی، ماهی تنوری، ماموسه و پاكوره از جمله برخی از آن ها هستند. برخی دیگر از انواع غذاها چون: دلمه برنج، دلمه برگ مو، خوراک چغندر، خوراک سيب زمينی، خوراک فاسوليا، گنمه، دم پخت ماش، خورشت جگر، خورشت گل كلم، خورش كلم پيچ، خورش لوبيا سبز، خورش بادمجان، دال عدس، حلوای عسلی و ... از دیگر غذاهای محلی این منطقه به شمار می آیند. تنداز ماهی (TANDAZ): غذایی است که ماهی را سرخ كرده و همراه پياز و سبزی (گشتيز و شويد) درلا به لای برنجی كه می خواهند دم بياورند؛ قرار می دهند و مصرف می کنند. گمنه GEMNE يا للکLELEK: گمنه از بلغور گندم تهيه می‌شد. ابتدا پياز داغ درست كرده بعد به آن آب می‌زنند. بعد از جوش آمدن گندم را كه قبلاً بو داده‌اند به آن می‌افزايند و مانند برنج دم می‌كنند. اين غذا بیش تر در دشتی تهیه می شود و در این شهرستان خوراک گمنه؛ غذای دايمی سفره هاست. رشته: رشته را نيز مانند برنج پخته و آن را دم می‌كنند و بعد و با بادمجان سرخ كرده يا ماهی مصرف می کنند. در استان بوشهر پختن دو نوع نان معمول است: يكی در تنور و ديگری روی تابه. نان تنوری ضخيم و به گروه مشهور است و روی آن را كنجد می‌پاشند و در تنور می‌پزند. نان نازک را با ابزاری به نام تير روی صفحه‌ تخته‌ای به نام خون xun پهن می كنند. سپس آن را روی تابه می پزند. این نوع نان نازک و خشک بوده و تا ماه‌ها قابل نگه داری است. روی تابه؛ نان نرم و كوچک تری به نام مشتک يا بلبل نيز تهيه می‌شود كه بیش تر جهت صبحانه صرف می‌شود. انوان نان‌های ديگری به نام نان شيرين، قراپيچ و پادرازک نيز تهيه می‌شود. نان پوشی نذر بسيار ساده ای است كه آن را در مسجد يا قدمگاه های ديگر به جای می آورند. اين رسم بيش تر برای خردسالان و گاهی نوجوانان انجام می شود. در این رسم بيمار را در گوشه مسجد می خوابانند و سر تا پای او را با نان می پوشانند. افراد شركت كننده در اين مراسم را زنان و دختران تشكيل می دهند. اين كار با سلام و صلوات به حضرت پيامبر(ص) صورت می گيرد و بعد از تکه تکه کردن نان ها مسقطی يا حلوای ديگری در آن قرار می دهند و به حاضرين می دهند و درخواست دعا برای شفای بیمار می کنند. در استان بوشهر به سبب وجود خرمای فراوان غذاها و شيرينی هايی كه با خرما درست می شود از رواج زیادی برخوردار است. برخی از انواع شیرینی های این منطقه که از جمله سوغاتی های خوشمزه نیز محسوب می شوند، عبارتند از: رنگینک: هسته خرمای درشت را در می آورند و به جای آن مغز گردو می گذارند و به صورت سربالا در بشقاب چيده مقداری آرد در روغن بو داده و سپس كمی هل و دارچين را هم مخلوط كرده و همه را روی خرماها می ريزند. حلوا خرمايی: خرما را با كمی آرد بو داده در روغن مخلوط کرده و مصرف می كنند. چنگال: مقدار كمی خرما به اندازه يک چنگ را با كمی آرد مخلوط كرده و آن را ورز داده و مصرف می كنند. خارک پخته:كمی قبل از برداشت خرما، خرماهايی كه قابليت رسيده شدن ندارند را در ظرفی بزرگ می جوشانند و سپس آن را مدتی جلوی آفتاب قرار می دهند تا خشک شود و آن گاه به مصرف می رسانند. زنان خانه‌دار با پختن نان های مخصوص به استقبال عيد مي‌روند. انواع نانهای شيرين در اندازه‌های مختلف طبخ مي‌كنند. يک نوع نان گرد و كوچک به نام پادرازک كه پر از هل و گلاب است در شمال استان بوشهر در تنور می‌پزند. هم چنين نان شيرين ديگری كه دارچين روی آن مي‌پاشند نان را روی تابه پخته سپس آن را لوله می‌كنند؛ نیز به قراپيچ مشهور است. نان شيرين با طعم های مختلف در بیش تر شهرها و روستاها پخته می‌شود. منبع:http://safarpedia.ir

جشن ها و آیین های استان بوشهر در تاريخ فرهنگ و تمدن ايرانی، جشن‌ها و روزهای عيد، ريشه در تاريخ افسانه‌ای ايران باستان؛ يعنی دوره سلسله پيشدادی دارند. جشن ها و آیین های استان بوشهر به جشن های مذهبی، ملی و محلی تقسیم می شوند. جشن های بزرگ مذهبی در استان بوشهر شامل: جشن ميلاد حضرت محمد(ص)، جشن ميلاد حضرت فاطمه(س) (روز مادر)، جشن ميلاد حضرت على (ع)( روز پدر)، جشن های بزرگ نيمه شعبان، روز ميلاد حضرت امام زمان (عج )، مراسم های آغاز ماه مبارک رمضان و آداب گرفتن روزه و عيد قربان، جشن بزرگ غدير خم و تعيين حضرت علی(ع) به جانشينی حضرت رسول الله(ص)، جشن بزرگ بعثت حضرت محمد (ص) و جشن ميلاد ديگر امامان معصوم (ع) از جمله جشن های مذهبی مهم استان بوشهر به شمار می آيند. جشن بزرگ عيد فطر در استان بوشهر؛ عید تلخک یا عید مرده ها نامیده می شود. در اين روز كسانی كه عزيز از دست رفته دارند؛ مراسم فاتحه خوانی برگزار می كنند و مردم برای تسليت به ديدن آن ها می روند. سحرگاهان بعد از گفتن اذان صبح روز عيد فطر، مردم به زيارت اهل قبور می روند و بر قبر مرده های خود سفره می چينند و پس از بازگشت از قبرستان نماز عيد خوانده می شود. در میان جشن های ملی؛ جشن های عید نوروز مهم ترین و بزرگ ترین جشن ها به شمار می آیند. نخستين جشن ايرانی به نام نوروز از زمان پادشاهی جمشيد مرسوم شد و در زمان های بعد، جشن‌ها و آيين‌های ديگری چون تيرگان، مهرگان، سده و غيره در فرهنگ ايران پديد آمدند. اعياد ملی، مذهبی و محلی در استان بوشهر نزد همه پاس داشته می شوند. اقليت های مذهبی استان بوشهر نيز می توانند جشن های مذهبی خود را به راحتی به جای آورند. درمیان جشن های ملی؛ آیین های ویژه عید نوروز مهم ترین جشن ها به شمار می آیند. مردم استان بوشهر بر اساس رسوم رایج، اين عيد ملی را با شكوه هر چه تمام تر برگزار می كنند و برای آن اعتبار و احترام زیادی قائل هستند. اين مراسم در ميان مردم بوشهر؛ با یک شیوه ولی آداب مختلف انجام می شود. در عين حال همه مردم بوشهر آمدن نوروز را به فال نيک می گيرند و چند روز به تحويل سال نو مانده نوعی شيرينی تهیه می کنند که به شيرين بيب گلی معروف است. بيش تر مردم بوشهر علاوه بر پختن شيرينی بيب گلی و شيرينی قراپيچ، شیرینی های دیگری نیز ار بازار تهیه می کنند و در تمام ایام جشن های نوروزی از مهمانان با انواع شیرینی ها پذیرایی می شود. آیین های شب چهارشنبه سوری پیش از شروع جشن های نوروزی برگزار می شوند. در گذشته در بوشهر؛ آخرين شب چهارشنبه ماه صفر هر سال قمری را به منزله چهارشنبه سوری می دانسته اند. (به دليل اين كه ماه صفر و به ويژه روز 13 آن را بسيار سنگين و بلاخيز قلمداد می كرده اند) بنابراين برای جان سالم به در بردن از نحوست ماه صفر و مخصوصا به خاطر آن كه نحوست آن ماه به ماه های بعد منتقل نشود و به همان ماه ختم شود به گونه زير عمل می كرده اند: در آخرين سه شنبه ماه صفر سه شنبه شب) به كنار دريا می رفته اند و پاهای خود را تا ساق در آب می زدند و ضمن اين كه چند عدد سنگ به دورن آب پرتاب می كردند؛ می گفتند: درد و غمم در بيشو تو آو دريه بيشو درد و غم من بيرون برود در آب دريا برود مضمون اين خواسته با اعمال چهارشنبه سوری آخر سال خورشيدی كه آتش برافروخته می شود و از روی آن می پرند؛ می گويند: سرخی تواز من ... زردی من از تو یکی است. هر گاه چهارشنبه سوری با فصل تابستان تقارن پيدا کند؛ معمولا" نوجوانان پسر و دختر در صبح چهارشنبه سوری راهی دريا می شوند و مراسم چهارشنبه سوری خود را با شنا كردن در آب دريا به جای می آورده اند. امروزه همان مراسم چهارشنبه سوری که در کل کشور رایج است در این استان نیز برگزار می شود و آتش افروزی شب چهارشنبه سوری از آداب مردم اين ديار است. بر اساس رسم آن ها شب چهارشنبه سوری نبايد نفرينی صورت گيرد زيرا بر اين باورند كه در روزهای آخر سال؛ جمعا 1999 قضا و بلا نازل می شود كه فقط 999تای آن در اين شب است. در استان بوشهر عصر چهارشنبه سوری كوزه نو يا كهنه ای را به خانه يا زمين می زنند تا بشكند و معتقدند كه قضا و بلاها را دور می ریزد. مراسم زار(ليوا) که از آیین های شب چهارشنبه سوری است ريشه افريقايی دارد و گويا از طريق حبشه به اين منطقه راه يافته است و برای فرد بيمار برگزار می شود. اين رسم در شب چهارشنبه سوری برگزار می شود و در آن مردان و زنان لباس مخصوص می پوشند و عطر مخصوص اين مراسم را نيز به خود می زنند و خود را برای مراسم آماده می كنند. هفت روز قبل از اجرای مراسم معجون مخصوصی از گياهان : كندرک،ريحان، گشنه، زعفران، هل، جوز و زبان جوجخ(نوعی گياه) تهيه می کنند و بيمار را دور از چشم زنان و يا بالعكس اگر مريض زن باشد دور از چشم مردان نگه می دارند و از اين معجون برتن بيمار می مالند و مقداری نيز به خورد او می دهند. اين مراسم چندين شبانه روز ادامه دارد و شخص زار بعد از خلاص شدن از بيماری بايد هميشه لباس تميز و سفيد بپوشد و خود را مرتب بشويد و معطر كند. در ضمن می نيز نبايد بنوشد و هيچ كار خلافی انجام ندهد و به اين صورت او برای هميشه در جرگه اهل هوا در می آيد. جشن های ازدواج در استان بوشهر دارای آداب و آیین های خاص خود است. در حال حاضر برخی از آن ها از بين رفته و به طور پراكنده در گوشه و كنار اجرا می‌شود و برخی ديگر با شكوه تمام مرسوم است. معمولاً خواستگاری توسط ريش سفيد و يا بزرگ خانواده پدر يا مادر داماد انجام می‌شود. در اين زمان خانواده عروس هم مدتی فرصت فكر كردن خواسته و بعد جواب نهايی را می دهند. البته در گذشته ازدواج اجباری و بيش تر درون همسری بود، ولی امروزه جوانان خود همسر آينده خويش را انتخاب می‌كنند و بعد خواستگاری انجام می‌شود. اگر داماد مورد قبول واقع نشود، خانواده عروس به بهانه اين كه دختر را برای فاميل يا پسرعمو انتخاب كرده‌اند، جواب منفی می‌دهند. شرط زدن مرحله بعد از خواستگاری است. چند نفر از افراد ريش سفيد خانواده داماد پيش پدر عروس می آيند و بدين ترتيب شرايط نهايی طرفين مطرح می شود. در اين نشست مهريه حاضر و غايب تعيين می‌شود. در گذشته ها مهريه پوست پياز و يا بال پشه تعيين می شد. چون امكان جمع‌آوری اين اقلام غير ممكن بود، بدين ترتييب طلاق غير ممكن می شد. در بعضی روستاها هنوز مبلغی به عنوان حق شير يا شير بها به مادر عروس می‌پردازند. بعد از تعيين اين شرايط نوبت به نامزدی می‌رسد. بدين صورت يک دست لباس را همراه با حلقه و ساعت در حالی كه در پارچه سبز پيچانده‌اند به عنوان نشان نامزدی به خانه عروس می‌برند. به مراسم بردن لباس عروس از طرف خانواده داماد به خانه عروس و نيز به مراسم بريدن پارچه لباس عروس و داماد رخت برون می گويند.خانواده داماد بعد از اين كه لباس های عروس را تهيه كرده يک روز خوب مثل تولد ائمه اطهار (ع) يا شب های جمعه را تعيين كرده و لباس‌ها را با هلهله و شادی به خانه عروس می برند. بردن لباس‌ها معمولاً يك هفته قبل از عروسی انجام می‌شود تا عروس فرصت كافی برای دوختن آن ها را داشته باشد. دايه يا زن خياط لباس‌ها را يكی‌يكی به مهمانان نشان می‌دهد در عوض اين كار به وی هدايايی تقديم می‌شود. قيچی زدن لباس عروس را بايد يک زن خوشبخت و دولتمند (يعنی اين كه شوهرش زن دوم نداشته باشد، دل سوخته نباشد، از شوهرش جدا نشده باشد) انجام دهد. در گذشته لباس‌ها را در سينی چيده و روی آن را روسری سبزی می كشيده‌اند. در بعضی مناطق مثل بندر ديلم لباس‌های داماد را نيز از خانه عروس طی مراسمی به خانه داماد می برند و به اين كار تشريف می‌گويند. دعوت از مردم برای شركت در جشن عروسی توسط دلاک يا دايه انجام می‌شد ولی امروزه توسط اقوام عروس و داماد صورت می گيرد. هنگام دعوت در ظروفی مقداری گلبرگ و گل محمدی ريخته و نقل و نبات نيز روی آن گذاشته، سپس با پارچه حرير سبز روی آن را پوشانده و به درب خانه‌ها برای دعوتی می‌روند، صاحب خانه تعداد گلبرگ و نقل را برداشته و با ذكر‌ دعای خير و خوشبختی اعلام آمادگی برای حضور در جشن عروسی می نمايد. به اين عمل طلبون نيز گفته می‌شود. گل و نقل طلبون را جوانان دم بخت برای طلب مراد می‌خورند. بعد از ظهر شب عروسی، داماد بعد از رفتن به حمام و پوشيدن لباس نو در حجله‌ای كه وسط حياط داماد درست شده می‌نشيند. مردم با هلهله و شادی همراه با آوای نی انبان گرد داماد جمع می شوند. سلمانی محل پارچه‌ای را دور گردن داماد می بندند و موی سر و صورت او را اصلاح می‌كند. مردم نيز پول و شيرينی روی سر داماد می‌ريزند که به این مرام سرتراشون می گویند. هنگام سرتراشون دعايی خوانده می‌شود و مردم صلوات می‌دهند، در اين مراسم مردم با شربت و شيرينی و آجيل پذيرايی می شوند. حنابندان رسم دیگری است که معمولاً يك شب قبل از عروسی انجام می دهند. سلمانی محل، دست و پای داماد را در منزل وی حنا می‌بندد و سپس با يک پارچه حرير سبز رنگ می بندد. در همان ساعت؛ سلمانی زن در منزل عروس دست و پای عروس را حنا می‌بندد. هنگام حنابندان موسيقی محلی و رقص و پای كوبی اجرا می‌شود. در صبح حنابندان حلوای برنج و حلوای انگشت پيچ با نان محلی كه كنجد روی آن ماليده شده و به گرده مشهور است، به مردم می‌دهند. طريقه پخش حلوا به اين صورت است كه حلواها را در كاسه و يا بشقاب چيده و در سينی بزرگی قرار می دهند، يكی از بستگان عروس و يا داماد سينی را روی سر گذاشته و به خانه‌های همسايه و فاميل می‌رود و حلوا را تقسيم می‌كنند. اين حلوا را صبح عروسی نيز پخش می‌كند.امروزه مراسم حنابندان به اين صورت است كه يك برگ سبز درخت نارنج و يا يک اسكناس هزارتومانی را در دست های عروس و داماد گذاشته و روی آن حنا می گذارند. هنگام حنابندان اين شعر خوانده می‌شود: "عروس حنا می‌بنده، طوق طلا می بنده، اگر حنا نباشد، دل به خدا می بنده" دومارويی رسم دیگری است که در مراسم های عروسی انجام می شود. در روستاهايی كه كنار روخانه و يا دريا قرار دارند، بعد از ظهر پیش از شب عروسی داماد را سوار اسب كرده و با هلهله و شادی او را به كنار رودخانه برده، بعد از استحمام وی را به منزل بر می گردانند و سرتراشون انجام می شود. در نقاط ديگر داماد را برای زيارت به پابوسی پير يا امام زاده‌ای درمحل می‌برند. وقتی عروس را به منزل داماد می آوردند (در قديم كه عروس را با اسب می آوردند) عروس تا هديه ای نمی گرفت از اسب پياده نمی شد که به این رسم پااندازون گفته می شود. امروزه آوردن عروس با اتومبيل انجام می‌شود در اين شرايط نيز عروس تا هديه نگيرد از اتومبيل پياده نمی شود. هدايا ممكن است پول، قالی، چند اصل نخل چند رأس گوسفند و يا قطعه‌ای زمين باشد. سه شبه رسم دیگری است که در شمال استان نظير بندر ريگ و بندر گناوه و ديلم رایج است. در شب سوم عروسی، دوستان و بستگان عروس و داماد به ديدن عروس می روند و هديه مورد نظر خود را تقديم می‌كنند. در منزل عروس با شيرينی و آجيل و شربت از مهمانان پذيرايی می‌شود. آجيل را در دستمال كوچكی می پيچنانند و ميهمانان آن را با خود به منزل می برند. يزله خوانی و خيام خوانی از جمله آداب موسيقی مراسم ازدواج در استان بوشهر است. آيين‌های طلب باران از جمله آیین های محلی بسیاری از مناطق کم آب ایران از جمله استان بوشهر است. در این سرزمین اگر بارش باران تا آذرماه با تأخير روبه رو شد مردم دست به دعا برداشته و آيين‌ها و مناسكی را برای تسخير اين عنصر طبيعی انجام می‌دهند. برخی از این آیین ها به شرح زیر هستند: مراسم گل‌گلين (gal galin): هنگام غروب مردم محله در يک كوچه جمع شده و يک نفررا به صورت مضحک و خنده‌دار در می‌آورند؛ لباس كهنه تهيه شده با گونی می پوشانند، شاخی روی سرش می‌گذارند، زنگوله ای در گردن او می‌اندازند واو در كوچه‌ها راه میافتد به اين فرد گلی می‌گويند. مردم از پشت بام به روی گروه گلی آب می ريزند. گلی به درب خانه‌ها می رود و طلب هديه‌ای می‌كند. صاحب خانه به گلی مواد غذايی از قبيل گندم، جو، حبوبات و يا پول می‌دهد. عده ای به ويژه كودكان نيز پشت سر گلی به راه می افتند و اشعاری می‌خوانند" نه او بی بارون بی بارون بی نه او بی (آب نبود)" اگر صاحب ‌خانه به آن ها هديه‌ای بدهد می‌گويند: "خونه گچی پر همه چی" اگر صاحب خانه به آن ها چيزی ندهد؛ می‌گويند: "خونه گدا هيچی ندا" هنگام عبور از كوچه اين اشعار را به منزله طلب باران خواهی می‌خوانند: "گلی ما جهونن امشب صبا بارون گلی ما خوشكل است امشت تا فردا باران خواهد آمد گلی اومده در خونتون سی محض جاجيم كهنه‌تون گلی ما چه زشت بارون تپ درشت گلی اومد درخونتون سی محض بوای بچه تون گلی اومده رو خونه تون سی محض جاجيم كهنه تون" از هديه های جمع آورده شده، شله يا حليم درست می‌كنند. يک دانه مهره يا ريگ در آش می اندازند. سپس آش را بين حضار تقسيم می‌كنند. در سهميه آش هر كس ريگ ديده شد، او را كتک می زنند.در اين موقع يک نفر ريش سفيد و يا سيد محل ضامن وی شده و او را نجات می‌دهد و می‌گويد من ضامن اين فرد هستم تا چند روز ديگر باران خواهد آمد. اگر باران نيامد او را بزنيد. فردی كه مهره خورده را رو به سوی قبله دعا (يعنی امام زاده يا پيری كه در سمت مغرب محله واقع است) می‌برند (در آبادی هايی كه كنار ساحل هستند به سمت دريا كه در جهت مغرب است می روند) مردم به دنبال آن فرد به راه می‌افتند و با هم ديگر می‌خوانند: "قبله دعا می‌شينيم سی او خدا می‌شينيم" وقتی مردم به سوی پير يا امام زاده حركت می ‌كنند اسم امام زاده را آورده و از وی طلب باران می نمايند. مراسم تک تكو tek teku نیز از آيين‌های ویژه طلب باران است كه ترتیب آن به شکل زیر است: شب هنگام دو نفر در حالی كه صورت خود را پوشانده‌اند تا شناخته نشوند؛ آردبيز يا الک را در دست گرفته و با ريگ به الک می‌كوبند كه با صدای تک تک آن صاحب خانه به دم در آمده و به آن دو نفر قند يا چای می دهد. چيزهايی را كه جمع شده است به سر پير يا امام زاده می‌برند و چای درست كرده می‌خورند. اين كار تا سه شب ادامه دارد؛ مردم معتقدند بعد از سه شب باران خواهدباريد. مراسم آفتاب خواهی(بند آمدن باران):به همان اندازه كه باران برای مناطق گرم ضروری است، اگر زياد ببارد، سيل راه می‌افتد در اين شرايط مردم به روش های بند آمدن باران هستند، تا از ايجاد سيل و ويرانی خانه‌هايشان در امان باشند. به اين منظور مهری را كه باآن نماز می‌خوانند، در زير باران می اندازند، آن ها معتقدند با اين كار باران شرمش می‌شود و بند می آيد. هم چنين آرد و نمک را(كه مقدس هستند) توی باران می‌پاشند تا باران بند بيايد. وياچوبی را آتش‌زده سرخ كه شد آن را در دست گرفته در زير باران می‌گردانند‌. دم دم سحری در ماه رمضان: در ماه مبارک رمضان هنگام سحر برای بيدار كردن مردم دو نفر در حالی كه يكی چراغ فانوسی به دست دارد و ديگری دمامی را به دوش می كشد به در يک به يک خانه ها رفتند و با كوبيدن سه بار چوب بر دمام آن ها را از خواب بيدار می كنند تابرای خوردن سحری آماده شوند اين دونفر هنگام كوبيدن طبل اين اشعار را می خوانند "خداوندا توستاری همه خوابند توبيداری به حق لا اله الا الله همه عالم نگه داری" پس از پايان ماه مبارک رمضان بعداز خواندن نماز عيد فطر اين دونفر طبل را به دست گرفته و سركوچه ها به درب منازل می روند وبرای گرفتن پاداش صاحب خانه را خبر می دهند. صاحب خانه به آن ها مقداری پول می دهد. به سبب ساحلی بودن استان بوشهر و محدود بودن كشاورزی و دام داری، ماهی و میگو سهم عمده ای در خوراک مردم استان بوشهر دارند. غذاهای محلی و سنتی از مهم ترین جاذبه های اجتماعی به شمار می روند. تقريبا همه خوراک هایی که در اين استان تهيه و طبخ می شوند، ریشه در طبع محلی مردمان بوشهری دارد. انواع قلیه رایج ترین غذای محلی استان بوشهر به شمار می آیند. قلیه يک واژه عربی است و مفهوم عام آن نوعی خوراک است كه از گوشت درست می كنند. در نواحی ساحلی منظور از قليه؛ خورش ماهی و ميگو است. قليه انواع مختلفی دارد که قليه اسفناج، بادنجان، كدو ترش، برنج، به، هويج، پيتی، سغدی، قليه ماهی، قليه ميگو، كباب ميگو، آبگوشت ماهی، شينسيل ميگو، دم پخت ماهی، ماهی شكم گرفته، كباب ماهی، ماهی شور پلو، عرق گير ماهی، پلو ماهی، حواری ماهی، ماهی تنوری، ماموسه و پاكوره از جمله برخی از آن ها هستند. برخی دیگر از انواع غذاها چون: دلمه برنج، دلمه برگ مو، خوراک چغندر، خوراک سيب زمينی، خوراک فاسوليا، گنمه، دم پخت ماش، خورشت جگر، خورشت گل كلم، خورش كلم پيچ، خورش لوبيا سبز، خورش بادمجان، دال عدس، حلوای عسلی و ... از دیگر غذاهای محلی این منطقه به شمار می آیند. تنداز ماهی (TANDAZ): غذایی است که ماهی را سرخ كرده و همراه پياز و سبزی (گشتيز و شويد) درلا به لای برنجی كه می خواهند دم بياورند؛ قرار می دهند و مصرف می کنند. گمنه GEMNE يا للکLELEK: گمنه از بلغور گندم تهيه می‌شد. ابتدا پياز داغ درست كرده بعد به آن آب می‌زنند. بعد از جوش آمدن گندم را كه قبلاً بو داده‌اند به آن می‌افزايند و مانند برنج دم می‌كنند. اين غذا بیش تر در دشتی تهیه می شود و در این شهرستان خوراک گمنه؛ غذای دايمی سفره هاست. رشته: رشته را نيز مانند برنج پخته و آن را دم می‌كنند و بعد و با بادمجان سرخ كرده يا ماهی مصرف می کنند. در استان بوشهر پختن دو نوع نان معمول است: يكی در تنور و ديگری روی تابه. نان تنوری ضخيم و به گروه مشهور است و روی آن را كنجد می‌پاشند و در تنور می‌پزند. نان نازک را با ابزاری به نام تير روی صفحه‌ تخته‌ای به نام خون xun پهن می كنند. سپس آن را روی تابه می پزند. این نوع نان نازک و خشک بوده و تا ماه‌ها قابل نگه داری است. روی تابه؛ نان نرم و كوچک تری به نام مشتک يا بلبل نيز تهيه می‌شود كه بیش تر جهت صبحانه صرف می‌شود. انوان نان‌های ديگری به نام نان شيرين، قراپيچ و پادرازک نيز تهيه می‌شود. نان پوشی نذر بسيار ساده ای است كه آن را در مسجد يا قدمگاه های ديگر به جای می آورند. اين رسم بيش تر برای خردسالان و گاهی نوجوانان انجام می شود. در این رسم بيمار را در گوشه مسجد می خوابانند و سر تا پای او را با نان می پوشانند. افراد شركت كننده در اين مراسم را زنان و دختران تشكيل می دهند. اين كار با سلام و صلوات به حضرت پيامبر(ص) صورت می گيرد و بعد از تکه تکه کردن نان ها مسقطی يا حلوای ديگری در آن قرار می دهند و به حاضرين می دهند و درخواست دعا برای شفای بیمار می کنند. در استان بوشهر به سبب وجود خرمای فراوان غذاها و شيرينی هايی كه با خرما درست می شود از رواج زیادی برخوردار است. برخی از انواع شیرینی های این منطقه که از جمله سوغاتی های خوشمزه نیز محسوب می شوند، عبارتند از: رنگینک: هسته خرمای درشت را در می آورند و به جای آن مغز گردو می گذارند و به صورت سربالا در بشقاب چيده مقداری آرد در روغن بو داده و سپس كمی هل و دارچين را هم مخلوط كرده و همه را روی خرماها می ريزند. حلوا خرمايی: خرما را با كمی آرد بو داده در روغن مخلوط کرده و مصرف می كنند. چنگال: مقدار كمی خرما به اندازه يک چنگ را با كمی آرد مخلوط كرده و آن را ورز داده و مصرف می كنند. خارک پخته:كمی قبل از برداشت خرما، خرماهايی كه قابليت رسيده شدن ندارند را در ظرفی بزرگ می جوشانند و سپس آن را مدتی جلوی آفتاب قرار می دهند تا خشک شود و آن گاه به مصرف می رسانند. زنان خانه‌دار با پختن نان های مخصوص به استقبال عيد مي‌روند. انواع نانهای شيرين در اندازه‌های مختلف طبخ مي‌كنند. يک نوع نان گرد و كوچک به نام پادرازک كه پر از هل و گلاب است در شمال استان بوشهر در تنور می‌پزند. هم چنين نان شيرين ديگری كه دارچين روی آن مي‌پاشند نان را روی تابه پخته سپس آن را لوله می‌كنند؛ نیز به قراپيچ مشهور است. نان شيرين با طعم های مختلف در بیش تر شهرها و روستاها پخته می‌شود منبع:روزنامه تفاهم

جاذبه های تاریخی اهرم : امام زاده ابراهیم، امام زاده اسماعیل، امام زاده جعفر، امام زاده زین الشهدا منطقه خائیز، قدمگاه حضرت عباس (ع)، قلعه زایر خضرخان تنگستانی یا قلعه کلات. پل-مشیر برازجان : بازار قدیمی و سرپوشیده برازجان، پل مشیرالملک، شاهزاده ابراهیم (ع)، کاخ زمستانی کوروش هخامنشی، کاخ بردک سیاه، کاروانسرای مشیرالملک، کوشک اردشیر، گور دختر، کوه قلعه در ارتفاعات شرق برازجان، کاروانسرای دالکی، چهل خانه سعدآباد، قصر دختر و گوری گاه در تنگ ارم، قلعه سبز در شبانکاره، قلعه غضنفرالسلطنه در کوه قلعه، نخلستان های سرسبز گور دختر بندر بوشهر : آب انبار قوام، آرامگاه اصفهانی، امام زاده میرمحمد در جزیره خارک، بقعه خواجه خضر، خانه قاضی، خرابه های شهر لیان، قبر ژنرال انگلیسی، قلعه هلندی ها، عمارت ملک، کلیسای مسیح مقدس گور دختر، معبد خدا دریا، موزه مردم شناسی. بندر دیر : آثار آسیاب بادی در شرق روستای لوحک و سرمستان، آثار تاریخی روستای خرگونه، آثار باقیماندهدر غرب بردستان، بتانه یا بت خانه، بی خاتی یا بی بی خاتون، تل سوز یا تل سبز، تل ملاها، تل غرابی، تل ورزشی، تل سنگ، پیاله پاتیل، شهرهای تاریخی بردستان، قبرستان قدیمی دیر و سنگ، قلعه گنوی، قصر دختر، کیچه بازار، مسجد بردستان، ویرانه های بطانه،‌ ویرانه های بندر باستانی نجیرم، ویرانه های شهر باستانی خورشید و نوشته های آن بندر دیلم : آثار خرابه های بندر سی، بندر قدیمی مهرویان بندر کنگان : آتشکده کوه پردیس، بافت قدیمی بندر کنگان امامزاده-سليمان-بن-علي(ع).jpg بندر گناوه : امام زاده سلیمان بن علی، برج حسینیه خان، تل گوری و شاه صدرالدین، مقبره بی بی مریم، قدمگاه حضرت عباس و امیرالمونین مقبره آقا ابوالحسن کلات-مند-دشتي خور موج : آتشکده خور موج، بارگاه امیر ارم بن سام بن نوح، برج و قلعه خورموج، قلعه محمدخان دشتی، قلعه دختر، عمارت شیرینه، مسجد جامع خورموج منبع:www.iran.ir

جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : آرمن کردی
جاذبه های طبیعی - گردشگری اهرم : چشمه آب گرم اوباد اهرم، چشمه آب گرم میر احمد رودخانه-دالکی برازجان : آبشار شول، آبشار فاریاب در پشتکوه، پارک جنگلی سرکره دامنه کوه های گیسکان، چشمه آب گوگردی در دالکی، چشمه زیرراه نخلستان-های-آبپخش بندربوشهر : حاشیه رود اهرم منطقه گردشگری دلوار، نخلستان های آب پخش رودخانه-مند بندر دیر : حاشیه رود مند، قله درنگ، چشمه آب گرم گنوی، چشمه آب لوحک، چشمه آب تنگ دو راهک، چشمه آب تنگ هیخ، چشمه آب گرگم، جزیره گرم بندر دیلم : سواحل خلیج فارس کوه پردیس بندر کنگان : ساحل بندر تاریخی سیراف در کنگان، سواحل خلیج فارس در بندر کنگان، کوه پردیس در مسیر بندر کنگان – فیروزآباد تالاب-حله بندر گناوه : تالاب حله، جنگل چاهک، جنگل کلر کمالی، سواحل ماسه ای خلیج فارس، طبیعت دامنه کوه های زاگرس گنبد-نمکي-جاشک خور موج : گنبد نمکی جاشک، غارهای نمکی قله بیرم منبع:www.iran.ir

پیشینه تاریخی براساس کاوش های انجام شده ، منطقه بوشهر، پیش از ورود و استقرار «آریایی ها»‌ محل سکونت نژادهای بومی و گروه های مختلفی بوده‌ است. در دوره حکومت «‌عیلامی ها»، این منطقه که «لیان» نامیده می شد، از «بندر دیلم» شروع شده و تا «بندر سیراف قدیم» ، در حوالی «بندر طاهری» در شهرستان کنگان ادامه داشت. لیان به معنی « آفتاب درخشان» یا «سرزمین آفتاب درخشان» است که نامی عیلامی محسوب می شود. اهمیت این منطقه در آن زمان بیشتر به لحاظ حفاظت دريايي مرزهاي جنوبي، تجارت با حوزه جنوب شرقي درياي پارس -نواحي اقيانوس هند و جنوب شرقي آسيا– و از همه مهم تر داشتن موقعيت مهم مذهبي، یعنی وجود «معبد ایزد بانوی بزرگ لیان» بود. همچنین، مطابق خشت نوشته عصر عیلامی که از محلی به نام «تل پی تل» یعنی «تپه ای کنار تپه ای» در جنوب محله امام زاده بوشهر بدست آمده است ، معبد بزرگ خداي ايلامي «ان شوشيناك» نیز در این منطقه قرار داشت. سرزمین بوشهر، در دوران حكومت هخامنشيان، جزو یکی از ساتراپ نشین های پارس بود. در زمان حکومت سلوكيان و ساسانيان بوشهر یا «ریو اردشیر» به عنوان بندر مهم تجاري و فرهنگی مورد توجه بود. ساسانيان در «ريواردشير» كه بعدها «ريشهر» نام گرفت، قلعه مستحكمي با دیوار های بلند و برج بنا كردند كه اطراف این دیوار از يك طرف به سمت دريا بود و از سه طرف دیگر مشرف به خندق هاي عظيمي بود كه هنگام حمله احتمالي دشمن و يا هرگونه خطري، از آب دريا پر مي شد. با سقوط سلسه ساساني به دست اعراب مسلمان تمدن و فرهنگ «ريشهر» نيز رو به زوال گذاشت. فتح ريشهر به دست مسلمانان به اندازه اي اهميت داشت، كه جمعي از مورخان اسلامي آن را با فتح قادسيه مقايسه كرده اند. بلاذري در فتوح البلدان مي نويسد: «در اين جنگ در دشواري و كثرت نعمتي كه به دست مسلمين افتاد ، همانند جنگ قادسيه بود.» در خصوص اوضاع ريشهر، پس از سقوط آن به دست مسلمانان تا زمان روی کار آمدن نادر شاه افشار اطلاعات اندكي در دست است. اقدام های نادر شاه و سياست دريايي او براي مبارزه با عثماني ها و گسترش قلمرو دريايي در خليج فارس سبب شد تا اين شهر بندري بار ديگر مورد توجه قرار گيرد. وی آن جا را به عنوان پايگاه ناوگان دريايي خود در خليج فارس برگزيد و نامش را به «بندر نادريه» تغيير داد. «نادر شاه» با به كار گماردن يك تاجر انگليسي به نام «جان التون» بوشهر را به صورت يك مركز مهم كشتي سازي و پادگان نظامي در آورد. با مرگ نادر در سال ۱۱۶۰ هـ.ق سپاه دريايي او بين حکام بوشهر و بندرعباس تقسيم شد، شيخ ناصرخان آل مذکور، كه در دوران نادر يكي از سالاران وي بود، پس از مرگ نادر شاه كشتي ها و ناوگان مستقر در بوشهر را تصرف کرد و حكومت مقتدرانه «خاندان آل مذكور» كه قريب يكصد سال بر بوشهر حكمراني كردند را بنيان نهاد. بوشهر در زمان «خاندان آل مذكور» رو به عمران وآباداني گذاشت و روابط تجاري گسترده اي با هلندي ها برقرار كرد. در دورة زمامداري «كريم خان زند» ، بوشهر و تاريخ آن وارد مرحلة تازه اي شد. در سال ۱۱۷۷ هـ.ق انگليسي ها با حمايت شيخ ناصر خان آل مذكور قرار داد معروفي با كريم خان زند منعقد كردند كه اين قرار داد زمينه ساز حضور استعماري انگليسي ها در جنوب ايران و خليج فارس بود. بوشهر، در دوره كريم خان، بندر بازرگاني اصلي ايران به شمار می آمد. در دوران قاجاريه این سرزمین به صورت بندر مهم تجاري، فرهنگي و سياسي در آمد. بوشهر در دوره قاجار معتبرترين بندر تجاري ايران بود بطوری كه اكثر دول خارجي مانند انگليس، روسيه، آلمان، ايتاليا، فرانسه، هلند، نروژ و عثماني در اين شهر دفتر نمايندگي سياسي و تجاري دایر کردند و به دروازه جنوبي ايران براي تبادل افكار سياسي و مناسبات فرهنگي تبدیل شد. به نوشته «دائرة المعارف ايرانيكا»، در آغاز سدة نوزدهم ميلادي پس از ناآرامي هايي كه نمايانگر پيدايش خاندان قاجار بود، سالانه نزديك به صد كشتي انگليسي و عربي از هند و مسقط براي انجام امور بازرگاني وارد بندر مي شدند و با خود پارچه، انواع ادويه، چاي، برنج شكر و غیره از اروپا ، هند و چين مي آوردند. در سال ۱۳۳۳ هـ.ق نيز در زمان جنگ جهاني اول و به دنبال قيام «ریيسعلي دلواري» عليه منافع انگليسي ها در جنوب ايران، انگليسي ها نيروي تقويتي به بوشهر اعزام كرده وشهر بوشهر را اشغال نمودند. پس از پايان جنگ جهاني اول و با روی کار آمدن رضا پهلوی، بوشهر همچنان كانون پر تشنج وقايع باقي ماند و خوانين بسياري عليه حاكميت رضا شاه سر به طغيان برداشتند. در دورة حاكميت رضا پهلوی با كشيده شدن راه آهن سراسري و انتقال حجم عمده داد و ستدهاي تجاري از ايران به بصره در دوره حکومت رضا پهلوی و نیز پس از جنگ جهاني دوم، بوشهر، جايگاه خود را به عنوان ستاد فرماندهي انگليسي هاي مقيم در حوزه خليج فارس از دست داد. این منطقه در زمان جنگ تحميلي عراق به ايران نيز ايفاگر نقش هاي اقتصادي و استراتژيكي مهمي بود و هم اكنو ن از نظر استراتژيكي، اقتصادي و گردشگري براي ايران داراي اهميت بسياري است. استان بوشهر در سال ۱۳۵۲ ه . ش، به استاني مستقل تبديل شد كه با دربرگرفتن شهرستان ها، شهرها و روستاهاي متعدد از جمله مناطق مهم جنوب ايران به شمار می آید.

موقعیت جغرافیایی استان بوشهر از نظر موقعیت جغرافیایی از دو بخش «جلگه ای» و «کوهستانی» تشکیل شده است. بخش «جلگه ای» این استان در امتداد خلیج فارس قرار دارد و هرچه از سمت شمال و شمال غربی به طرف جنوب و جنوب شرقی پیش رویم بر عرض جلگه ای آن افزوده می شود و اما بخش «کوهستانی» استان که در شمال و شرق آن واقع شده، از دو رشته کوه «‌گچ ترش» و «نوکند» تشکیل شده که در سراسر طول استان به موازات هم امتداد یافته اند و در حقیقت دنباله «رشته کوه های زاگرس»‌ هستند. عوامل متعددي در جریان آب و هوایی منطقه تاثیر به سزایی دارد که از آن جمله می توان به: كمي ارتفاع، قرار گرفتن در محدوده عرض هاي جغرافيايي پايين، مجاورت با دريا، وزش بادهاي گرم جنوب غربي و بادهاي گرم و مرطوب دريايي، عبور پاييزي- زمستاني طوفان هاي موسمی سوداني و مديترانه اي اشاره کرد. در خصوص آب و هوای استان می توان گفت؛ آب و هوای منطقه در داخل استان ، به دليل نزديكي به خط استوا و كمي ارتفاع ، «گرم و خشک بيايانی» و در نوار ساحلی «گرم و مرطوب» است. رودهاي اين استان به علت عبور از طبقات نمکي معمولاً شور و غيرقابل شرب هستند که مهم ترين آنها عبارتند از: رود مند، رود دالکي، رود شاپور، رود حله، رود اهرم و رود شور. همچنین از رودهای فصلی استان بوشهر می توان به رود اهرم، رود دره آبداری، رود گپ و رود شور گناوه اشاره کرد. منبع:www.iran.ir

جمعه 6 بهمن 1391برچسب:موقعیت جغرافیایی استان بوشهر, :: 1:9 ::  نويسنده : آرمن کردی
مردم استان بوشهر از نظر نژادی اختلاطی از نژاد آريايی ، سامی ، آفريقايی و نژاد خاصی كه اصطلاحاً به بوشهری معروف است ، هستند . پيش از ورود و استقرار آريایيان در بوشهر ، نژادهادی بومی در اين منطقه می زيسته اند و مداركی كه از عصرحجر و برنز (مفرغ ) باقی مانده بر اين قضيه گــواهی می دهد كه علاوه بر نژاد مديترانه ای نژادهای ديگر مانند دراويدی ، سياه پوست ، سامی ، عيلامی و عرب نیز در این سرزمين سكونت داشته اند . قوم های این استان: 1-تنگستانی"تنگستان" 2-پاپری"برازجان" 3-کمالی"برازجان" 4-خسروی"برازجان" 5-فراشبندی"در برازجان ودالکی" 6-شبانکاره"در بخش شبانکاره" 7-تیمیمی و بالکی و آل حرم"در نواحی دشتستان" 8-بوشهریها"اعراب و لرها که نژاد خاصی معروف به بوشهریها دارند" 9-انگالی"دهستان انگالی" 10-دموخ"دهستان چاه کوتاه" 11-حیات داوودی"در ناحیه داوود گناوه" 12-دشتی و حاجیانی"ماندستان" 13-کنگانی یا آل نسوز"در ناحیه کنگان و...

ادامه مطلب ...


باتشکیل حکومت ساسانیان عصر شکوفایی و قدرت وحضور کسترده کردها باید نامید ساسانیان در عهد خود توجه خاصی به کردها داشتن بطوری که مرکز قدرت امپراطوری خود رانزدیک مناطق کرد نشین یعنی مدائن و تیسفون اوردند ..بوجود آمدن سلسله ساسانیان در حقیقت دنباله حکومت مادها و عصر ساسانیان عصر شکوفایی و قدرت حضور کردها نامید. تاریخ سیاسی اجتماعی کرد با ظهور اسلام وارد مرحله تازه ای شد با تسلط اعراب بر ایران و انحلال کامل امپراطوری ایران این کردهابودند که در قالب حکومت محلی علیه اعراب به پا خواستن و حاکمیت آنها را نپذیرفتندو برخی از سران کرد که علیه اعراب به پا خواستن : ابومسلم کرد-یعقوب لیث صفاری-مروانیان-حسنوبه کرد زیکانی و..... با آغاز دولت صفوی کردها بین دو قدرت سیاسی یعنی صفویه و عثمانی قرار گرفتن با شروع جنگ بین عثمانی و صفویه کردها به دودسته تقسیم شدند گروهی از کردها در غرب و مقابل عثمانیها ایستادند و از ایران دفاع کردند و گروهی دیگرکه ایل چشمگزگ کرمانج بودند توسط شاه صفی به مرزهای شرقی فرستاده شدن تا در مقابل ازبک ها ایستادگی کنند.شاه صفی از تقسیم کردها دو هدف داشت اول قدرت جنگاوری و مقاومت کردها در مقابل ازبک ها و ترکهای عثمانی دوم تضعیف کردها بدلیل جلوگیری از انسجام انها ... نخستین حرکتها کردها بعد از ظهور اسلام در اویل حکومت قاجار در کردستان شمالی علیه دولت عثمانی اغاز گردید. همانطور که می دانید کردها پس از جنگ جهانی اول بدلیل بی کفایتی حکومت قاجاریه بین چهار کشور ایران عراق ترکیه وسوریه برخلاف میل باطنی خود و با دخالت دولتهای استعمار گر تقسیم شدند.متاسفانه کردها هرگز این تقسیم را نپذیرفتند و حال هم نمیپذیرند که کشورهای بزرگ استعمار گر انها را به بازی می گیرند و انها را با عناوین تجزیه طلبی کردستان سرگرم می کنند و تاوان آن را ملت کرد می دهند. کشورهای عراق و ترکیه در دهه های گذشته کردها را چنان در محدویت قرار می دانند که مجال هیچگونه خود نمایی نداشتنداز حرف زدن به زبان مادری خود منع شدن وهر گاه دم از ادای حقوق از دست رفته خود می کردند آنها را شرور و یاغی می نامیدند. ببمارانهای ویران کننده در دهه ۵۰و۶۰و۸۰ میلادی هیچگاه از ذهن ها فراموش نخواهد شد بمباران شیمیایی سردشت -حلبچه لکه ننگینی بود که بر پیشانی رژیم بعث عراق نشست وهزاران مردم بی گناه فقط به جرم کرد بودن برای همیشه نفس هایشان بند امد. در خصوص کردهای ایران کردها ی ایران مردم و یا سرزمینی ملحق شده به ایران نیستند که امروز بخواهند در مقام جدایی آن بر آیند.بلکه ایران متعلق به تمام کردهاست و اثبات این گفته راتاریخ گواه است. نمیتوان حق خود مختاری یا جدایی را برای کردها بیان کردبلکه حق کردها اشتراک بر حاکمیت ایران است.آنها نیز چون گذشته دور که بنیاد ایران را نهادند بر حاکمیت سیاسی ایران سهیمند مگر این کردها نخستین قوم آریایی نبودند که نام ایران را برای این سر زمین انتخاب کردند. مگر آرشها - فریدون ها و فرهاد ها کرد نبودند. کردها همانهایی هستند که در نگهداری و پیشرفت ایران اسلامی رنجها کشیدن و نگهدار مرزهای ایرانند نباید این همه از خود گذشتگی کردها نادیده گرفته شود. منبع:"http://heran.blogfa.com"

پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, :: 23:12 ::  نويسنده : آرمن کردی

کردوان:

 

 

 دهرود:

 

 



پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : آرمن کردی

نویسنده : محمدرضا زادهوش

منوچهرآتشی متخلص به سرنا شاعر معاصر، نویسنده، مدرس، ادیب، مولف و مترجم ایرانی در دوم مهر ماه سال 1310 در دهرود دشتستان در نزدیکی بوشهر چشم به جهان گشود و در بیست و نهم آبان 1384 در هفتاد و چهار سالگی دیده از جهان فروبست.

به گفته ی خودش:

دوم مهرماه 1310 در روستای به نام "دهرود" دشتستان جنوب متولد شدمٰ خانواده ما جزء عشایر زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود 4 نسل پیش به جنوب مهاجرت كرده بودند.
نام خانوادگی من به دلیل اینكه نام جد من "آتش‏خان زنگنه" بود "آتشی" شد، پدرم فردی باسوادی بود و به دلیل علاقه‏ای كه سرگرد اسفندیاری كه در جنوب به رضاخان كوچك مشهور بود، پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم كارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد.
در سال 1318 به مكتب خانه رفتم در همان سال‏ها قرآن و گلستان سعدی را یاد گرفتم ولی به دلیل شورشی كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از كنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسی بوشهر ثبت نام كردم و تا كلاس چهارم در این مدرسه بودم و در تمام این دوران شاگرد اول بودم و كلاس پنجم را به دلیل تغییر محل سكونت در مدرسه گلستان ثبت نام كردم.
كلاس ششم را با موفقیت در دبستان گلستان به پایان رساندم، در این سال‏ها بود كه هوایی شدم و دلم برای روستا تنگ شد و با مخالفت‏هایی كه وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتیم و در چاهكوه بود كه با عشق آشنا شدم و اولین شعرهایم نیز مربوط به همین دوران است.

البته مساله علاقمندی من به شعر و شاعری به دوران كودكی‏ام باز می‏گردد خیلی كوچك بودم كه به شعر علاقه‏مند شدم، اما اولین تجربه عشقی در چاهكوه اتفاق افتاد او نیز توجهی پاك و ساده دلانه به من داشت، آن دختر خیلی روی من تاثیر گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد.
شاعر مجموعه "آواز خاك" در ادامه با بیان این نكته كه در آن سال‏ها ترانه‏های زیادی سرودم و به دلیل نرسیدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد دیگر و سرطانی كه بعدها به آن دچار شد رد پایی این عشق در تمام اشعار من به چشم می‏خورد.
پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبیرستان سعادت به پایان رساندم, در آن سال‏ها بود كه اشعارم را روزنامه‏های دیواری كه در این مدرسه درست كرده بودیم منتشر می‏كردم و حتی در این سال‏ها در چند تئاتر نیز نقش‏هایی ایفاء كردم.
او در ادامه با بیان این نكته كه پس از اتمام دوره دبیرستان به دانشرای عالی راه پیدا كرده است و به عنوان معلم مشغول به تدریس شده, گفت: در همین سال‏ها اولین شعرهایم را در مجله فردوسی منتشر كردم و این شعرها محصول سرگشتگی در كوه‏ها و دره‏هاست كه به صورت ملموس در اشعار من بیان شده‏اند.

آشنایی با حزب توده تاثیرات بسیار زیادی بر آثار من گذاشت و شعرهای زیادی برای این حزب با نام‏های مستعار در روزنامه‏های آن روزها منتشر كردم و حتی در 29 مرداد پس از كودتا در ایجاد انگیزه به كارگران برای شورش نقش بسزایی داشتم, ولی با مسائلی كه برای حزب به‏وجود آمد،از این حزب فاصله گرفتم و فعالیت جدی سیاسی من به نوعی پایان یافت.
من تاكنون دوبار ازدواج كرده‏ام كه هر دو بار كه بی‏ثمر بوده است، همسر اولم با این كه دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلی به دلیل بیماری كه داشت فوت كرد) به دلیل اینكه من حاضر نشدم با او به آمریكا بروم از من جدا شد و دخترم شقایق نیز در حال حاضر در آلمان وكیل است. در سال 1361 ازدواج دیگری داشتم كه آنهم به انجام نرسید و یك دختر نیز از این ازدواج دارم.

فعالیت‏ام را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغل‏های متعددی را تجربه كردم، مدتی با صدا و سیما همكاری داشتم، مسئول شعر مجله تماشا بودم،مشاور ادبی نشریات و انتشارات مختلف بوده‏ام و در حال حاضر نیز در نشریه كارنامه مشغول هستم.
من با این سن ام هیچ كتابی نیست كه در حوزه فعالیت‏ام ناخوانده مانده باشد، اگر كسانی كه به شعر علاقه‏مند هستند و حس می‏كنند قریحه شعری دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاری عبث و بیهوده است.

 

از اشعار او:

ای دریغا عمر ما

همچو نیلوفر مپیچ ای دل به شاخ نسترن

ره نشین چون لاله شو، فصل هم آغوشی گذشت

در غزل هم آتشی نقش مجزا می زند

گرچه عمر ما همه در شیوه یوشی گذشت

قامت سرو تو

قامت سرو تو در گلشن شیراز یکی است

سرو در شهر زیاد است ولی ناز یکی است

طالبان رخ خوب تو فراوان باشند

لیکنت عاشق شوریده جانباز یکی است

سر، سرانجام نثار قدمت خواهم کرد

سخن آخر سرباز، از آغاز یکی است

شاعرانند در این ملک فراوان اما

شیوه زنده سرنای غزلساز یکی است

سخن از سینه برآید

مرا ز حشر مترسان که روز رستاخیز

چو خاک پس بزنی لاله در کفن بینی

به جای سایه بال هما بود سورنا

در آن دیار که طوطی کم از زغن بینی

 


وی به سال 1384 به عنوان چهره ماندگار ادبیات معرفی شد و چندی بعد درگذشت. وی را در بوشهر به خاک سپردند.

 

از اشعار او است:

اسب سفید وحشی

بر آخور ایستاده گران سر

اندیشناک سینه مفلوک دشت هاست.

اندوهناک قلعه خورشید سوخته است!

 

و شعر شکار نی به نقل از جنگ اصفهان:

تصویر ماهتاب،

وحشی تر از گوزن گرفتاری بود

در آب.

نیزار سبز ساحل موند

باهای هوی ما

خالی شد از گرازان

و قوچ های کوهی، از آبخور رمیده،

باز آمدند.

با بانگ آشنایی بوی ما.

صیادهای چابک

هر ساله - سال روز نخستین آواز کومه را -

به شکار نی می آیند.

اینک اجاق هاشان

- که دشت را مشبک کرده!

آواز زندگی را

بر پهنه بیابان...

مرموز می سرایند.

 

از آثار او است:

بر انتهای آغاز.

وصف گل سوری، 1370. این کتاب در کیهان هوایی 30 بهمن 1370، ش 970، ص 18 تا 20 معرفی شد.

ترجمه فانتامارا، اثر اینیاتسیو سیلونه.

ترجمه مهاجران.

ترجمه دلاله اثر تورنتون نیون وایلدر، تهران: فرمند، 1351، رقعی، 136ص.

آواز خاک، آتشی شعری آواز خاک را در تیرماه سال 1343 در مجله آرش انتشار داد. پس از این به سال 1347 آن را به همراه چند شعر دیگر به چاپ سپرد. نام مجموعه به یاد این شعر، آواز خاک نام گرفت. / چاپ دوم 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 182 ص. محمدعلی سپانلو این مجموعه را در بررسی کتاب، ش 3، دی تا اسفند 1347 و اسماعیل نوری علاء در دفترهای روزن، ش 2، بهار و تابستان 1347 نقد کرد.

آهنگ دیگر، 1339 / چاپ دوم 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 160 ص.

اتفاق آخر، 1379، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 192 ص.

مقدمه بر از بنفش تند تا ... به تو می اندیشم اثر هوشنگ ایرانی، 1379، تهران: نشر نخستین، 232 ص.

باران برگ ذوق: دفتر غزلها، به کوشش عبدالمجید زنگویی، 1380، تهران: مرکز نشر و تحقیقات قلم آشنا، 306 ص.

تندیس مه: نگاهی به آثار کسرا (علی) عنقایی، به کوشش بهمن معتمدیان، مجموعه ای شامل شعر، داستان کوتاه، فیلمنامه، نمایشنامه و یک مصاحبه با نقدهایی از منوچهر آتشی و دیگران، 1376، شیراز: نوید شیراز، 174 ص. حلقه نیلوفری، ش 19.

ترجمه جزیره دلفین های آبی رنگ، نوشته سکات اودل، 1379، تهران: شهر کتاب، هرمس (کیمیا)، 198 ص / تهران: کتابهای جیبی: فرانکلین، 1350 / چاپ سوم 1380. داستانی است از سرخپوستان آمریکای شمالی.

چه تلخ است این سیب! (شعرهای 69 تا آغاز 72)، 1378، تهران: آگاه، 237 ص.

حادثه در بامداد، 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 200 ص.

خلیج و خزر، 1381، تهران: نگاه، 148 ص.

دیدار در فلق، 1348 / چاپ سوم 1380، تهران: موسسه انتشارات نگاه، 152 ص.

مقدمه بر کتاب فایز (دوبیتی سرای جنوب): مجموعه مقالات، به کوشش عبدالکریم مشایخی، برای بنیاد ایران شناسی - شعبه بوشهر، با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان بوشهر، 1381، تهران: لیان، ث + 300 ص. این کتاب برگزیده مقالات سمینار یک روزه فائز دشتستانی است که در 19 اسفند ماه 1378 در بوشهر برگزار شد.

گزیده ادبیات معاصر: مجموعه شعر، 1379، تهران: کتاب نیستان، 95 ص.

گزینه اشعار، 1365، تهران: مروارید، 325 ص / چاپ سوم 1375.

گندم و گیلاس، 1370، تهران: قطره، 184 ص / 1381، تهران: نگاه، 192 ص.

ترجمه شفای ثقل سامعه در گوشه ای از جهان نوشته گورونوی ریس، کتاب نمونه، ش 1، بهار 1351.

گفت و گو با ایران غفاری درباره کمال الملک، یادنامه کمال الملک، به کوشش علی دهباشی و بهنام شباهنگ داراب، تهران: چکامه، چاپ اول 1366، ص 289 تا 298.

«اردشیر محصص»، تماشا، ش 134، آبان 1352، ص 30 تا 33.

«صورتگر سحرآفرین»، منوچهر آتشی، تماشا، ش 186، آبان 1353، ص 12 تا 15.

«موسیقی مذهبی ایران»، تماشا، دوره اول، ش 37، آذر 1350، ص 57. نقد و معرفی کتاب موسیقی مذهبی و نقش آن در حفظ و اشاعه موسیقی ملی ایران نوشته حسن مشحون است.

«مردان موسیقی»، تماشا، دوره دوم، شهریور 1351، ص 78 تا 79.

«زندگانی بتهوون»، تماشا، دوره دوم، ش 102، اسفند 1351، ص 101.

«نامه های شالیاپین به دخترش و ماکسیم گورکی»، تماشا، دوره چهارم، ش 161، اردیبهشت 1353، ص 24 تا 25.

 

فهرست منابع

کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش 36، ص 30 و ش 37، ص 61.

سیمای شاعران فارس در هزار سال، حسن امداد، تهران: ما، چاپ اول 1377، ج 2.

کتاب شناسی ملی ایران.

نگاهی به نشریات گهگاهی (معرفی نشریات نامنظم غیر دولتی 1332 تا 1357)، کاظم سادات اشکوری، 1370، تهران: تیراژه.

ادبیات معاصر ایران، سیدحسن امین، تهران: دایره المعارف ایران شناسی، چاپ اول 1384، ص 117.

بحثی پیرامون منوچهر آتشی شاعر ایرانی، حمید آزمون، روزنامه ابرار، 18 آبان 1372، ص 8.

بررسی خصوصیات شعر منوچهر آتشی، روزنامه اطلاعات، 14 آذر 1370، ص 6.

نقدی بر کلمات منوچهر آتشی پیرامون سرشت مادی وجود، اسماعیل شفیعی سروستانی، روزنامه کیهان، 9 فروردین 1372، ص 16.

 

 

 

فایز کردوانی دشتی

محمد علی دشتی متخلص به فايز در سال 1250 ه ق برابر 1209 ه ش در روستای کردوان ديده به جهان گشود.تحصيلات مقدماتی را ابتدا در روستای کردوان و سپس در روستای بردخون زير نظر مدرسين مکتب خانه ها فرا گرفت. بعد از اتمام تحصيلات مقدماتی دوباره به کردوان بازگشت و نزد يکی از مشايخ آن ولايت که در زبان و ادبيات فارسی و عربی تسلط داشته به نام شيخ احمد فرزند شيخ عاشور مشغول به کسب علم و ادامه تحصيل گشت. ایشان در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به ترويج علم بود و کتابت مي کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز را به گزدراز(روستايی نزديک به خورموج) تبعيد کردند. به هر ترتيب فايز شاعر شروه سرای دشتی پس از پشت سر گذاشتن هشتاد سال زندگانی در سال 1298 ه ش برابر با 1330 ه ق در گزدراز وفات يافت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصيتش به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.

افسانه و فايز

فايز را با دوبيتی هايش می شناسند .با دوبيتی ها و ترانه های جانسوز و غم افزايش با ترانه های که در کهسار و بيشه زار دشتی و دشتستان تا جاودان تنين انداز است با ترانه های که مردم اين مر زبوم با آن آغاز ميکنند و با آن به پايان ميرسانند زندگی پر فراز نشيب خود را در گرمای سوزان و در سرمای جانکاه در کشتزارها در سفر و حضر دوبيتی های فايز را به عنوان بهترين يار ميپذيرند و چه خوش شروه سر مي دهند که احساس نکنندخستگی روزانه را که نيکوترين دوای درد باز ياران است و انگيز نده رنجبران.

افسانه های زيبا و خواندنی در مورد فايز وجود دارد که من يکی از آنها برای شما می نویسم:

فايز در اول جوانی بر اثر اختلاف با روسای کردوان از اينجا تبعيد می شود و به ناچار راه شنبه را در پيش ميگيرد که عمه اش در آنجا ساکن بوده.از قضا به مرض حصبه دچار ميشود.عمه اش برای اینکه ديگران از اين بيماری مصون و در امان باشند فايز را به قلعه ويران و متروکه دور از شنبه می فرستد و کنيزی را واسطه قرار ميدهد که هر روز و شب غذا و آب و ساير مايحتاج را برای فايز ببرد.چند شابنه روز این کار تکرار ميشود.شبی از شبها که فايز چشم به راه کنيز می نشيند سه زن را ميبيند که بسويش می آيند.سه زن زيبا سه حور سه پری پيکر سه زن که با ديگر زنان تفاوت فاحش دارند اما فايز هرگز انان را نديده است و نمی شناسد.زنان در نزد فايز مينشينند اما ساکت و خاموش و فايز نيز که مات و مبهوت مانده قدرت تکلم ندارد.از چشمان فايز وحشت ميبارد.اما اين وحشت ادامه نمی يابد هنگامی که ميبند يکی از زنان دستمالی را باز ميکند که در آن سه سيب و سه انار است و سه به گذاشته و در پيش فايز مينهد بی هيچ گفتگويی و هر سه ناپديد ميشوند و فايز را در بهتی باور نکردنی و عميق باقی می گذارند.ديگر شب که فرا ميرسد فايز در انتظار کنيز و رسيدن شام بسر ميبرد که ناگاه دو نفر از زنان شب پيشين با دستمالی دردست هويدا می شوند.باز هم سکوت است خموشی که حاکم بر پيرامون فايز است.هنوز کنيز نيامده و فرصتی است که آنان دو سيب دو انار و دو به را به فايز بدهند.نگاه فايز تو ام با بهت است و تعجب و ياری سخن گفتن ندارد چرا که چنين پری رويانی را تا کنون نديده و تنها در افسانه ها خوانده است و در قصها شنيده نگاه   نگاهی است که نور عشق و دلدادگی از آن ساطع ميشود.شب سوم فرا ميرسد شب سرنوشت شب شور شب التهاب شب اظطراب و اخذ تصميم فايز ديگر به کنيز شام نمی انديشد.هر چه در سر دارد فکر دلداده است و قصه دلدادگی و شيدايی.و انتظار به پايان ميرسد زمانی که ميبيند باز هم دو زن همان دو پری رو پری رويان شب پيشين با دستمالی در دست ظاهر می گردند.اما فايز هم از برکت معجزه عشق و شيدايی نيرويی يافته و تاب گفتاری.فايز ديگر آن فايز مبهوتی نيست که توان و ياری گپ زدن را نداشته باشد ميخواهد از اين بازی اگاه شود.میخواهد عشق خود را بنمايد.اما چگونه برای يک روستايی ساده دل محجوب کار ساده ای نيست با پريرويی و پری زاد به گفتگو نشستن آن هم از عشق سخن به ميان آوردن.ولی چاره چيست بايد در کار عشق دريادل بود و دل به دريا زد.بايد از جان مايه گذاشت و بی ترس و وحشتی پيش رفت خنجر   تير   وحشت  آب   آتش چيزهايی نيستند که جلوی عشق را سد کنند و مانع پيشرفت آن شوند.فايز تحمل خود را از دست ميدهد و قضيه را جويا می شود و علت این عيادت سبب این رسيدگی و محبت را راز اين دوستی را ميخواهد بداند.اما فايز به احساسی دست ميابد احساسی که قوت قلب برايش ارمغان دارد می آورد.از نگاه پری کوچکتر از چشمان آن دختر زيبارو آن پری زاد احساس ميکند که عشقی دو سره و دو جانبه در حال تکوين است.عشقی که پايانش نا معلوم است.

درامد يار از رخ نور ساطع       منور کرده آفاق از لوامع

پريشان مو برای قتل فايز       من الروناس مخضوب الصابع

آن که بزرگتر است ان که مادر است دستمال را باز ميکند که در ان يک سيب يک انار و يک به است و جلو فايز می گذارد و ميگويد پريشب ما سه نفر بوديم که به ديدارت آمديم تا تو را شفا بخشيم.هر دو از دختران منند.آن که پريشب با ما بود دختر بزرگم بود که ديشب او را به خانه شوهر فرستادم و اين يکی دختر کوچک من است که به تو دلباخته است چون از نيت تو هم اگاهيم آمده ايم تا او را به رسم پريان به عقد و ازدواج تو در آورم اما يک شرط دارد و آن اين است که هرگز اين راز را با آدميزادی در ميان نگذاری که اگر پيمان بشکنی و راز ما و دختر ما را با کسی در ميان نهی با تو قطع پيمان کنيم و تنهايت گذاريم فايز عهد ميبندد که داستان را با کسی در ميان ننهد و راز را بر ملا نسازد.                                          همان شب ازدواج فايز با پريزاد صورت می گيرد.از سويی هر چه کنيز خوراک برای فايز مياورد دست نخورده آن را بر ميگرداند و این موضوع کنجکاوی نزديکان و بستگان فايز را بر می انگيزد.دو هفته از عروسی آنان می گذرد.به ناچار عمه فايز و ساير خويشان در انديشه چاره می افتند وه به نزد او می آيند و سبب را جويا ميشوند علت نخوردن غذا را و علت بهبودی يافتن بی هيچ دارويی.فايز سکوت را شايسته تر ميداند ولی اصرار است و پا فشاری همه ميخواهند از این راز اگاه شوند ((اخه تو نه فرشته ای نه پري و نه ديو از خاکی نه از آتش تو به آب و غذا احتياج داری چرا غذا نميخوری))و باز هم سکوت است و خموشی. قران می آورند و فايز را به قران سوگند ميدهند که ماجرا را بازگو کند فايز ميگويد((پس بيشک شما به فکر نابودی و زوال منيد و گرنه در دانستن این راز اصرار نمی کرديد)) جواب ميدهند که: ما تو را دوست داريم و در انديشه نابودی تو نيستيم با این حال ميخاهيم از قضايا با خبر شويم ما ميخاهيم بدانيم که تو با چه کسی رابطه بر قرار کرده ای يا عاشق چه کسی هستی.و فايز که قران را در پيش روی خود ميبيند ميگويد:مرا به حال خود واگذاريد بدانید که گفتن من همان است و بدبختی و فلاکت من همان.شايد هم بين من و پری ربطه ای و عشقی باشد.                                                                 شما را با من چه کار  و بدين طريق فايز عشق و رابطه خود را بر ملا ميسازد و آشکار ميکند اما خود ميداند که قصه عشق او با پری پايان می پذيرد و ديگر پريذاد را نخواهد ديد و پری او را نخوهد پذيرفت و او ماند با باری از اندوه و غم که گفته است:

 

الا ای اسمان از من چه ديدی             که از کين يار من از من بريدی

دو هفته بود وصل يار فايز                   تو عمری انتقام از من کشيدی

منبع:کتاب ترانه های فایز

 

 



پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 14:31 ::  نويسنده : آرمن کردی

خصوصیات نژادی کردان

در سرزمینی که میان کوهستان قفقاز و کشور هندوستان واقع است ، طوایفی امروز مسکن دارند که نامشان در تاریخ جهان مکرر ذکر شده است مانند پارسها و مادها و عرب و ترک . در این قطعه خاک ، تمدن های باستانی بابل و آشوری و فنیقی و غیره هم جلوه گر شده است. از حیث زبان مردم این قسمت آسیا دو دسته اند :آنانکه ایرانی حرف می زنند و آنانکه سامی زبانند . ایران و بلوچستان و افغانستان و قسمت شرقی آسیای صغیر ، مهد نژاد ایرانی است و شعب بسیار از این نژاد امروز نمایانست ، مانند پارسیان و تاجیکان و آذربایجانیان قفقاز جنوبی و سارتهای ترکستان روس و تاتها ( در جنوب غربی دریای خزر ) ، در سمت مشرق افغانها و بلوچها ، در آسیای صغیر کردها و ارمنیان هستند که گروه گروه در نواحی متلف زندگی میکنند. اگر از حیث علم نژادشناسی محض بخواهیم این همه اقوام را دسته بندی کنیم ، نتیجه کار ما این می شود ، که با اختلافات بسیار مواجه گردیم ، زیرا که از حیث شکل و اندازه جمجمه باهم تفاوت زیادی دارند مثلا پاتانها افغانها (دولیکوسفال) دراز سران هستند ، و قسمت اعظم ایرانیان کنونی (مادون دولیکوسفال) و جماعتی از تاجیکان و پارسیان (مادون براکی سفال) پهن سران می باشد. تاتهای آذربایجان ، که از شعبه  (مادون براکی سفال) هستند با ارمنیان که قطعا شعبه براکی سفالند آمیخته اند ، پس می توان گفت که در زیر خیمه یک زبان (ایرانی) اقوامی گرد آمده اند ، که ریشه بعض آنها از حیث نژاد مختلف بوده است ، و سببش آن است که این سرزمین محل بروز حوادث و مهاجمات کثیر واقع شده است . در هر عصری اقوام مهاجم آمده و جزء نژاد خالص ایرانی شده ، و رنگ اجتماعی آنان گرفته اند ، حتی در ایام قدیم هم کشور ایران را اگر کشور ماد ، یا کشور پارس می گوییم مقصود این نیست که یک نژاد خالص در تمام این خاک پهناور جای داشته است ، بلکه مراد آنست که نژاد پارس یا ماد غالب بوده ، و همه اقوام دیگر را بطور مسامحه بنام آنان می خوانده اند . از میان اقوام ایرانیان کردان بیشتر از همه سالم و دست نخورده مانده اند ، زیرا مکان آنان کوهستانی صعب است ، و کمتر معبر نژاد مهاجم واقع شده است . ولینباید تصور کرد که محل اقامت اکراد منحصرا کوهستان زاگروس است ، بهمه اطراف تجاوز کرده اند ، قسمت وسطی و علیای شط دجله و تمام خاک آشور قدیم و بخشی از ارمنستان را جزو قلمرو ایننژاد باید شمرد ،در حقیقت وسعت حوزه نژادی کرد ، بیش از قلمروسیاسی آن طایفه است. از نوسندگان نژاد شناسی سلف ریچ از لحاظ ساختمان طبیعی اکراد را دو طایفه شمرده است : یکی چادر نشینان ، که چوپان ورمه بان و سلحشورند ، و آنها را اسیرتا assireta نامیده است ، دیگر ده نشینان و کشاورزان که بنام گوران خوانده است . گوید دسته اول چهره درشت و پیشانی پیش آمده و خطوط صورت پیچیده دارند ، و دسته دوم بعکس آنها می باشند . البته این قسم توصیف قدری بافسانه شباهت دارد ، ولی ای نکته که ریچ گوید در میان اکراد نمونه ای از چشم کبود و آبی دیده ام قابل ملاحظه است از سال 1863 میلادب ببعد ، شرح های دقیقتری از اکراد در دست داریم ، بنابر قول کلنل دوهوسه کردها دارای جمجمه براکی سفال هستند ، قدشان کوتاه و عضلاتشان نیرومند است . رنگ خرمایی ، مو سیاه ، ابرو ضخم و پهن ، بینی درشت و عقابی چانه مربع ، گونه برجسته ، از تماشای آنها شخص یاد سکه های ساسانی می افتد. خانیکف گویداز حیث علایم ظاهری کردها خیلی شباهت به افغانان دارند ، در میان آنان افرادی دارای دارای بینی درشت و نوکدار و عقابی دیده شده است ، غالبا چشمان سیاه دارند ، کهدرشت تر از چشم افغان هاست و فاصله بین دو چشم آنها خیلی بیشتر از سایر ایرانیان غربی و تاجیک ها و پشتو است . از این مطالب معلوم شد ، که اطلاعات گذشتگان راجع بع نژاد های غرب آسیا ضعیف و قلیل بوده و بعض آنها اراء غریبه اظهار کرده اند مثلا سولاک گفته است که رنگ پوست و موی اکراد بانژادهای شمالی اروپا خیلی نزدیک است ، چنانکه کردها اگر بطرز شرقی موی خود را رنگ نمی بستند  لباس محلی نمی پوشیدند بیننده آنها را از مردم اروپای شمالی می پنداشت . شخص  از خود می پرسد ، که آقای سولاک چنین افرادی را کجا دیده است که به این قطعیت سخن می راند ، من عده بسیاری از اکراد را آزمایش کرده ام و ندیده ام . البته در قفقاز خاصه در میان طایفه اوست osset مردمان خرمایی رنگ موجود است و در سالهای اخیر زابوروسکی  zaborosky در باب این افراد بیاناتی کرده است که شبیه گفته های سولاک می باشد ، بنابر قول او  ، این عنصر در قفقاز : از اروپاییان خرمایی رنگ هستند ، که مستقیما نژادشان بشعبه ی عتیق دولیکوسفال نئولیتیک روسیه جنوبی مربوط می گردد ، و درازمنه ی بعد اقوام خرمایی رنگ دیگر از سکاها و آلانها با آنها پیوسته ند که چون با گتها goths مخلوط بوده اند ، بسیاری از صفات ژرمنی در آنها مخلوط مانده است. قول سولاک را راجع بهمنژادی اکراد با طوایف شمال اروپا فن لوخان تایید کرده است و گوید دویست و بیت و یک نفر کرد را مورد آزمایش قرار داده ام که یکصد و پانزده تن از آنها از سکنه نواحی قراقوش بوده اند از این عده پنجاه و سه در صذ از دسته گزانتوکروئید xantho-croides یافتم از حیث اندازه جمجمه آنها را سه گروه باید دانست : از این قرار : 74.9     75.2      76.9 بنا بر قول این نویسنده ، در عهود قدیم همه اکراد خرمایی رنگ و کبود چشم و دراز سر بوده اند ، بعد بواسطه وصلت با ترکان و ارمنیان و سایر ایرانیان کندم گون و پهن سر شده اند . شخص از خود می پرسد فعلا آن قسمت قدیم طایفه کرد که گوید موی و چشم چنین و چنان داشته اند و کله آنها دراز بوده کجا هستند، چراما آنها را نمی یابیم؟ علمای دیگر هم به این اقوال توجه کرده اند ، خلاف آن رایافته اند مثلا شانتر که زمانی طولانی در میان اکراد بوده در کتاب نخستین خود گوید: از یکصد و پنجاه و هشت تن فقط سه نفر را خرمایی رنگ یافتم باقی زلفشان یا سیاه بود یا بلوطی. درباب رنگ چشم آنها گوید : از دویست و سی و دو نفر که آزمودم فقط 8 نفر چشمشان روشن بود . میان این تحقیقات و آنچه فن لوخان von luchan گفته ، اختلاف فاحشی است چون اینهمه آراء گوناگون راجع به کردها هست عیبی ندارد ، که قدری دقیقتر شویم ، و احوال این طایفه که آن را بعضی از اخلاف مادها و برخی از اولاد کلدانیان شمرده اند ،بررسی نمایم . پس تدقیقات ذیل را که ملخص آزمایشهای ایوانوسکی ivanovsky و شانتر chanter وخود نویسنده Eugene pittard است می نویسد : کردان از حیث قامت بلند هستند قدآنها متجاوز از یکصد و شصت و هشت سانتی متر است و این اندازه را در نژاد تاجیک و افغان و کالچا یافته ایم در عده دیگر اکرادی ، که من شخصا مورد آزمایش قرار داده ام ، هشتاد و سه درصد از حد وسط بلند تر بودند و شاید بعضی طوایف کرد باشند ، که حد وسط قامت آنها بیش از میزان سابق الذکر هم باشد مثلا رادکی ها radkis، ولی بعضی طوایف هم هستند که قدشان کوتاه است مانند یزیدیها و میلانیها ( بنا به گفته شانتر) اما راجع به اندازه جمجمه کردها نتیجه تحقیقات مختلف است و موازینی که راجع به جمجمه ذکر کرده اند تفاوت دارد مثلا حد وسط جمجمه: بنا بر قول ماسونف massonof 77.48 است بنا بر قول شانتر 78.53 است بنا بر قول هیتار 86.49 است بعضی تصور کرده اند که چون اکراد اطفال خود را بنحو خاصی می پیچند سرشان تغییر شکل می دهد و خیلی دراز می گردد چنانکه در اندازه های علمی باید آنان را جز طبقه دراز سران حساب کرد ولی این درازی سر از جهت تغییر شکل جمجمه اطفال نیست زیرا که عمل مزبور تا این اندازه موجب تغییر جمجمه نمی شود . شانتر در شعبه درازسران و پهن سران هر دو اجرای این رسم را در باره اطفال دیده است و هم این محقق که بیش از همه به این آزمایش پرداخته ، و عده بیشتری از اکراد را مورد مطالعه قرار داده اختلافات بسیاری در اندازه جمجمه آنان یافته است مثلا گوید اندازه متوسط : جمجمه یزیدیها 70.04 است جمجمه بیلیکانیها 86.48 است از حیث اندازه بینی اکراد را از شعبه لپتورینی leoptorrhinienne و از لحاظ اندازه چهره از شعبه لپتوپرزوپ  leptorprosope شمرده اند رنگ چشم اکراد علی المعلوم سیاه است . شانتر هم با این قول موافقت داردنگارنده pittard در میان اکرادی که آزموده است نه درصد آنها را دارای چشم میشی دیده است ، ولی حتی یک نفر کبودچشم هم به نظر نیاورده است و یک نفر خرمایی مو هم ندیده است ، از حیث رنگ موی آنها هشتاد و دو درصد سیاه و بقیه بلوطی تیره بوده اند بنابر آراء ریچ و سولاک و فن لوخان راجع به شبهت اکراد با اقوام شمالی اروپا هیچ مبنای ندارد و ابدا گروهی از اروپاییان شمالی بآسیا نیامده اند و در آنجا باقی نمانده اند این عقیده منست ، ولی هنوز دلیل علمی برای اثبات آن ندارم.

نوشته شده توسط حامد سعیدی فرد
منبع:
http://sharafnameh.blogfa.com



پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 14:22 ::  نويسنده : آرمن کردی



پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:عکس,موبایل,, :: 13:37 ::  نويسنده : آرمن کردی



شنبه 20 آذر 1391برچسب:عکس,موبایل,, :: 22:40 ::  نويسنده : آرمن کردی



شنبه 19 آذر 1391برچسب:عکس,موبایل,, :: 22:39 ::  نويسنده : آرمن کردی



شنبه 18 آذر 1391برچسب:عکس,موبایل,, :: 22:39 ::  نويسنده : آرمن کردی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد